roshmand

roshmand

 

جان اشتاین‌بک در رمان شرق بهشت (East of Eden) چنین می‌نویسد: حالا که نمی‌توانی بی‌نقص باشی پس خوب باش.

ما توان مبارزه با خدایان را نداریم ولی قادر هستیم به معنی کلمه انسان باشیم. و همین با خود یک آرامش و رهایی به همراه دارد. اما چه چیزی باعث شهرت جمله‌ی آغازین این نوشتار باشد؟ درک احساسی است که از تنش و رهایی آن دریافت می‌کنیم.

بخش ابتدایی جمله - حالا که نمی‌توانی بی‌نقص باشی – به وجود آورنده‌ی تنش است. انتظاری را یادآور می‌شود که تمامی افراد از خود دارند. باری که بر دوش خود می‌گذاریم تا کامل باشیم. حال فکر کنیم چه می‌شود. شاید فکر کنید واجب نیست که کامل باشم پس به جای آنچه چیزی می‌توانم باشم؟

جان اشتاین‌بک به سادگی و هوشیارانه پاسخ این فشار روانی را می‌دهد: "پس خوب باش". با همین سه کلمه بی‌خیال غیرممکن می‌شوید و به سمت چیزی رهسپار خواهید شد که کاملاً در دسترس است. تناقض بین "بی‌نقصی" و "خوبی" غیرممکن قطعی را به امری قابل دستیابی تبدیل می‌کند، انسان‌تر بودن و یا حتی اخلاق مدارتر.

با خواندن همین مطلب متوجه کمرنگ شدن استرس خودمان می‌شویم. گویی که کسی که رگ خواب ما را در دستان خود دارد با ما صحبت کرده و پدیدآورنده‌ی آرامش ذهن ما شده است. زمانی که متوجه می‌شویم جایگزین عمل اصلی (بی‌نقص بودن) بسیار راحت‌تر است (ساده است، خوب باشیم) آن فشار روانی از سینه‌ی ما برداشته خواهد شد.

روزانه با انواع تنش‌ها روبرو هستیم و راه‌حل می‌تواند به سادگی پرسیدن یک سؤال باشد: نمی‌توانم برای این مورد کاری کنم اما چگونه می‌توانم برای خودم، خانواده و عزیزانم ، جامعه و کشورم مفید باشم تا در آینده با فکر کردن به آن لبخندی به لب بیاورم؟

شما بگویید ...

لاک‌پشت‌های دریایی در هر فصل بین دو تا هشت مرتبه تخم‌گذاری دارند و هر مرتبه 110 عدد تخم‌گذاری اتفاق می‌افتد. حدوداً شصت روز پس از تخم‌گذاری، بچه‌ لاک‌پشت‌های دریایی سر از تخم درمی‌آورند و راه خود را از زیر شن‌های گرم ساحلی رو به سطح می‌پیمایند تا بتوانند به سمت دریا جهت یافتن زندگی خود عزیمت کنند. از هر 10 بچه‌ لاک‌پشتی که تخم خود را می‌شکند فقط هفت عدد به دریا می‌رسند و حتی اگر بتوانند خود را از شکار شدن توسط پرندگان دریایی نجات دهند تا زمانی که به اندازه‌ی مشخصی رشد نکنند در انتهای زنجیره‌ی غذایی باقی می‌مانند. این یعنی از هر 1000 لاک‌پشت دریایی فقط یکی از آن‌ها به بلوغ می‌رسد.

ایده‌ها نیز مانند همان لاک‌پشت‌ها هستند؛ تعداد بسیار اندکی قابل توجه هستند که از همان‌ها هم منعطف‌ترین‌شان ارزش وقت‌گذاری دارند.

باید بیاموزیم آنچه در جهان وجود ندارد را خلق کنیم. بدین دلیل که به دنبال آن چیز خاصی هستیم که منحصر به خودمان باشد اما برای دیگران نیز #ارزش داشته باشد. به دنبال آن یک ایده از هزار ایده باشید. و برای اینکه به دنبالش بگردید مراقب ایده‌هایی باشید که تکراری هستند. کدام ایده است دائماً در ذهن شما تداعی می‌شود و شما را به حال خود نمی‌گذارد؟ درون خودتان را به‌قدری اَلَک کنید تا کلیدی‌ترین ایده‌ها به شخصیت‌تان را دریابید. این‌ها همان ایده‌هایی هستند که از گزند تردید، مخالفت و رقابت در امان خواهند ماند. تصور کنید ایده‌های شما با قانون بقا سر و کار دارند، مناسب‌ترین ایده است که می‌تواند جان سالم به در ببرد. اصرار بورزید تا درونی‌ترین ایده‌ها خودشان را به شما نشان دهند. امکان ندارد آن‌ها را نبینید.

نه تنها گذشت زمان ایده‌های متوسط را از بین خواهد برد بلکه آنچه حتی برای شما واقعاً اهمیت ندارد نیز از بین خواهد رفت. اگر ایده‌ای واقعاً هم‌راستا با فلسفه‌ی درونی شما نباشد یا عمیقاً درون شما ریشه ندوانیده باشد بدون اینکه لازم باشد کاری انجام دهید به دست فراموشی سپرده خواهند شد البته مستلزم اختصاص دادن زمان است. توجه خود را به ایده‌هایی معطوف کنید که مرتباً در حال تکرار هستند.

به آنچه یادداشت کرده‌اید سر بزنید، گوش دهید اطرافیان راجع‌به شما چه میگویند، آنچه در خواب می‌بینید شایسته‌ی توجه است و متوجه باشید زمانی که در حال صحبت کردن هستید از چیزی لذت می‌برید. همانند موتیف‌های (عناصری که به‌صورت معناداری تکرار می‌شوند) یک داستان، ایده‌های تکرارشونده‌ی شما نیز تاروپودِ نگرش و شخصیت شما را آشکار می‌سازند. ایده‌هایی که تکرار می‌شوند نظر شما به جهان را معنی می‌کنند.

اگر ایده‌ای هست که مرتب برای شما تداعی می‌شود آن را به‌عنوان نمادی بپذیرید که می‌خواهد درون شما را به خودتان نمایش دهد. اگر نگرش‌های شما دارای الگویی هستند، همان سیگنالی است که می‌گوید دقیقاً راجع‌به چه چیزی باید بنویسید. ایده‌های درونی تأییدی هستند بر اعتراف‌های عمیق شما و آن چیزی هستند که هرچقدر تغییر کنید آن‌ها ثابت سر جای خود قرار خواهند داشت.

پندی از مارک تواین

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/7/12 13:45 ·

مارک تواین در ماجراجویی‌های تام ساییر چنین می‌نویسد: خورشید بر جهانی که در آرامش بود تابید و نور خود را همچون برکتی بی‌مانند بر روستای ساکت ما نشان داد.

شاید بتوان گفت شهره‌ترین پند مارک تواین برای نویسندگان این جمله باشد: "به ندرت پیش می‌آید کلماتی همچون واقعاً و خیلی مفید باشند ... هر بار که می‌خواهید خیلی بنویسید آن را با کلمه دیگری جایگزین کنید؛ ویراستار دلسوز خیلی را حذف می‌کند و این یعنی یک نوشته‌ی درست."

کلمه‌هایی مانند واقعاً و خیلی را حذف کنید. این بخشی از دید وسیع مارک تواین در مورد عملکرد زبان است که هر کلمه‌ای باید همچون تیری به هدف بنشیند پس دلیلی برای تلف کردن آن تیر (کلمه) نیست. صفت‌ها یا در حالت کلی توصیف‌کننده‌هایی مانند "خیلی عجیب" تأثیر بسیار منفی بر نوشتن شما خواهند گذاشت چراکه بیش از حد تکراری، خسته‌کننده و نامفهوم هستند. خواهش می‌کنم در نوشته‌ی جدیدتان زبان رنگارنگ و سرزنده‌ای را بکار بگیرید: مثل وهمی، غریب، خیالی یا نامأنوس.

مارک تواین در آثار خود از خیلی آرام استفاده نمی‌کند بلکه آسوده جایگزین می‌شود. خورشید بسیار درخشان بر روستا نتابید بلکه نورش را مانند برکت به نمایش گذاشت. به جای بکار بردن برخی توصیف‌کننده‌های معمولی این نویسنده‌ی بزرگ از صفت‌های پر حس و حال و تشبیه استفاده می‌کند تا تصویر آرامش و نعمت‌ها را ترسیم نماید. در نتیجه نه تنها صحنه وصف می‌شود بلکه فضایی خلق می‌شود که خواننده می‌تواند در آن زندگی کند – می‌تواند سکوت و آسودگی را احساس کند.

از خیلی و واقعاً دست بکشید تا گره‌های نوشتن شما باز شوند. هر زمان حس کردید به‌طور اورژانسی نیاز به یک توصیف‌کننده دارید، تأمل کنید و به دنبال کلمه‌ی درستی بگردید که بتواند منظور شما را به زیبایی به خواننده منتقل نماید. هرچه صفت‌ها قدرتمندتر و دقیق‌تر باشند، زبان نوشتاری شما بیشتر درگیرکننده ، مهیج و محرک خواهد بود.

متشکریم که این هفته نیز نوشته‌ی را ما مطالعه کردید.

حالا نوبت شماست؛ به شادی بنویسید.