roshmand

roshmand

 

حس کمال‌گرایی ما نویسنده‌ها میگه اگر آنچه می‌نویسیم با حس و حال درونی ما همراه و منحصربه‌فرد نباشه، به دست فراموشی سپرده می‌شود. اما چرا؟ در صورتی که احساسات به درستی به خواننده منتقل نشوند، خواننده تأثیر نمی‌پذیرد. اگر نوشته‌ی شما نتواند خودتان را تکان دهد نباید انتظار داشت که خواننده هم دگرگون شود. به قول رابرت فراست، " نویسنده باید اشک بریزد تا در چشم خواننده هم اشک جاری شود. اگر نویسنده شگفت‌زده نباشد انتظار شگفت‌زده شدن خواننده هم انتظار بیجایی است." خوب میدانیم که شخصی و صادقانه نوشتن کلید ارتباط با خوانندگان هست ولی خب هستند افرادی که هنوز ترسی در وجودشان هست.

پیشنهاد می‌کنم: چگونه از کمال‌گرایی بگریزیم؟

این ترس می‌تواند ترس از قضاوت‌ شدن، تمسخر یا عدم درک صحیح باشد. درسته؟ خب آیا نوشته‌ی شما این حس را تشدید می‌کند؟ اگر برای پاسخ به این سؤال دچار تردید هستید باید به گم خودتان در حال مانع‌تراشی برای خلاقیت‌تان هستید. به جای تلاش برای فرار از حس ترس با آن روبرو شوید تا راهنمای شما باشد، راهنمایی که به شما نشان دهد آنچه قصد به اشتراک‌گذاری آن را دارید بسیار مهم است. صادقانه نوشتن به معنی منتشر کردن اثر علیرغم ترس است. زمانی که ارزش داستان خود را درک می‌کنید، اضطراب به هیجان و ترس به اعتمادبه‌نفس تبدیل می‌شود. پس در نوشتن، تنها راه غلبه بر ترس این است که آن را به‌عنوان دوست‌تان ببینید و نه دشمن‌تان.

شخصی نوشتن بدین معنی نیست که هر بخشی از اثر یک اعتراف جانانه باشد. بلکه به معنی قرار دادن خود نویسنده در جایگاه شخصیتی درون تمام اجزاء نوشته است که می‌تواند نظر خود را اعمال کند. شخصی نوشتن باعث می‌شود خواننده به شما اعتماد کند. هنگامی که خودتان را وارد ماجرا می‌کنید این امکان برای شما مهیا است تا پاسخ پرسش‌های خواننده را بدهید، مثل "این چه اهمیتی داره؟" و یا "چطور میتونی این‌قدر خوب بنویسی لعنتی؟". شخصی نوشتن یعنی همین، اثری منحصربه‌فرد – متمایز و به یادماندنی.

قصد شما دگرگون کردن احوال خواننده است؟ پس شخصی بنویسید. این راهی است تا او را وارد جهان اثر کنید و فراموش نکنید ماها بیشتر شبیه یکدیگر هستیم تا متفاوت از هم. بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنید خواننده‌هایتان با شما اشتراک دارند. آن‌ها به دنبال صداقت شما هستند و شما بایستی آن را اثبات کنید – در واقع این تمام هدف نوشتن است. شما این ریسک را می‌پذیرید تا خوانده شما را نقد کند و پاداش این ریسک شکل گرفتن یک ارتباط صحیح است. خوانندگان شما هم به دنبال ایجاد ارتباط هستند تا بتوانند رؤیاها، ترس‌ها و علایق‌شان را در آنچه می‌خوانند بیابند. کاری کنید با کلماتی که جان دارند حقیقت را ببینند.

در زمان مواجهه با ترس به خاطر داشته باشید: نشانه‌ی این است آنچه می‌گویید واقعاً مهم است. اینکه داستان چیست اهمیت ندارد چراکه هر بار قبل از زدن دکمه‌ی انتشار ترس به سراغ شما می‌آید و برای برخی بسیار کوچک است. وقتی با وجود ترس اثر خود را منتشر می‌کنید فاصله ‌بین خواننده و نویسنده، خالق و بیننده از بین خواهد رفت. خیلی به ترس‌تان اهمیت ندهید و به خوانندگان‌تان اعتماد داشته باشید که شما را درک خواهند کرد و متوجه نوشته خواهند شد، البته که به شما بستگی دارد. نگفتنی‌ها را بگویید تا خواننده پا به دنیای شما بگذارد.

اگر شما هم پنجه در پنجه‌ی ایده‌آل‌گرایی هستید توجه‌ شما را به این نوشته جلب می‌کنم که قصد رها کردن یک بمب دارم.

 

اغلب افرادی که خودشان را پشت شعار "من کمال‌گرا هستم" پنهان می‌کنند همان‌هایی هستند که نقش قربانی را ایفا می‌کنند تا عدم نمایش خلاقیت و هنر خود را به گردن یک شعار بیندازند. البته منظور من را اشتباه برداشت نکنید – مشخص کردن یک حد از کیفیت بالا برای هنر خودمان فوق‌العاده است اما به اشتراک نگذاشتن آن به این دلیل که هرگز رضایت ندارید اصلاً خوب نیست.

وقتی نوبت رد و بدل کردن ایده‌هاست شما به‌راحتی این کار را انجام می‌دهید. اما وقتی نوبت به نوشتن و شکل دادن به آن‌ها می‌رسد شما فلج می‌شوید. به یک تایپیست مبتدی تبدیل می‌شوید، شاید شخصیت ادیتور بداخلاق وسواسی و یا کارشناس استاندارد سنجی در شما ظاهر شود. اندازه‌ی نوشتن 15 صفحه در ذهن شماست اما خط اول نوشته‌تان را 40 بار بازنویسی می‌کنید و در همان خط اول گیر می‌کنید.

بیایید تصور کنیم برای صحبت کردن هم همین‌قدر وسواس به خرج می‌دادیم. میدانید چه فاجعه‌ای می‌شد؟ چند دقیقه طول می‌کشید تا یک جمله‌ی قابل فهم و منسجم به طرف مقابلمان بگوییم؟ همین کافی است تا متوجه شویم هنگام صحبت کردن کلمات را رها می‌کنیم و به بینش و ادراک درونی خودمان تکیه می‌کنیم. پس چرا همین کار را وقتی می‌نویسیم انجام ندهیم؟

بیشتر نویسنده‌ها حدود خود را به‌قدری بالا تعیین می‌کنند که رسیدن بدان برایشان ممکن نیست و این برابر است با خودویرانگری. ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرند تا شما به آن نوشته‌ی بی‌نقص خود برسید. غرور شما زبان باز می‌کند و در گوش شما نجوا می‌کند که اثر شما بایستی بدون اشتباه و اعجاب‌برانگیز باشد. در نتیجه خلاقیت و یادگیری شما آسیب می‌بیند.

خوشبختانه راه آسانی برای این دردسر وجود دارد و آن هم مشخص کردن ددلاین(سررسید یا موعد مقرر) است.

با این کار به جنگ با زمان می‌روید که غرورِ شما را ساکت و اندیشه‌ی شما را بیش‌فعال می‌کند. جایی برای ایده‌آل‌گرایی، کمال‌گرایی یا اهمال‌کاری باقی نمی‌ماند بلکه ایده‌ها و خلاقیت شماست که در جریان می‌ماند. گویی در حال مکالمه با یکی از دوستان صمیمی خود هستید، جایی که ادراک درونی شما کار را به پی می‌برد. نتیجه‌ی این اتفاق، فوران ایده است. کلمات پدیدار می‌شوند و بدون آنکه متوجه شوید متنی نوشته‌اید که شما را شگفت‌زده می‌کند.

ددلاین داروی نویسنده است – آن چیزی که مانع از نوشتن می‌شود – و چه بهتر از این‌که با خود عهد کنید هرروز متنی را بنویسید ، آغاز و پایان داشته باشد. آن‌ها را به دست ویراستارانی برسانید تا بازخورد آن‌ها راه شما را هموارتر کند. نویسندگانی هستند که جریان فکری آشنا به شما دارند پس پیدایشان کنید و مرتب با آن‌ها به گفتگو بنشینید.

این بار امتحان کنید 10 صبح شروع به نوشتن کنید و 7 عصر به اشتراک بگذارید. در یک روز ایده‌پردازی کنید، بنویسید، ویراستاری کنید و به اشتراک بگذارید.