roshmand

roshmand

 

مانند قطره‌های باران، ایده‌ها می‌توانند در هر لحظه جایی باشند؛ ثانیه‌ای در آسمان و سپس در دستان شما. اگر نتوانید آن را نگاه دارید به‌راحتی بر روی زمین می‌غلتد. پس ایده‌هایتان را سفت بچسبید. هر آنچه در ذهن بر روی کاغذ بیاورید تا شما مالک آن شوید؛ چنانکه والدو امرسون می‌گوید: "اگر آنچه در ذهن می‌پرورانید را به روی کاغذ نیاورید  ... شخص دیگری فردا آن را با حس و حال بهتری منتقل می‌کند و چه‌بسا برنده‌ی اقبال عمومی هم شود؛ آنگاه شما می‌مانید و حس غم و خشم که به دیگران بگویید آن ایده‌ی من بود، من می‌خواستم راجع‌به آن بنویسم."

نوشته‌های برتر با درک ایده‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی دارند. زمانی که چیزی را می‌نویسید – در حاشیه‌ی یک برگ کتاب، بین خطوط دفتر یادداشتتان و یا حتی در برابر نشانگر ماوس که چشمک میزند –خود را از چنگال بی‌نظمی ذهن رهایی می‌بخشید. کندریک لامار – رپر آمریکایی و مشهور به سراینده‌ی ترانه‌های روایی / داستانی – بر این باور است هنر فرایندی است دائمی و مستمر و یادداشت‌برداری بهترین ابزار به‌منظور سفر در زمان. چراکه تأثیرگذارترین نوشته‌ها حاصل یک‌بار نشستن و نوشتن نیستند بلکه تجمیعی از صدها یا هزاران ایده هستند که در طول زندگی روزمره نویسنده بدان‌ها برخورد می‌کند. پروسه‌ی نگاشتن دیگر از روش‌های سنتی خلاقیت تبعیت نمی‌کند. شما نمی‌توانید تکنیک پومودورو – 25 دقیقه کار و 5 دقیقه استراحت – را بکار بگیرید و انتظار داشته باشید نوشته‌ای بی‌نقص بر جای بگذارید. شمای نویسنده بایستی هرروز و هرلحظه حواس‌جمع باشید چراکه ایده‌های جذاب به چشم برهم زدنی از کنار شما عبور خواهند کرد. اگر به دنبال تبدیل ایده‌هایتان به اثری خواندنی هستید چاره‌ای جز نوشتن آن‌ها و گسترش دنیایشان ندارید.

ما که عاشق نوشتن و خلق دنیاها هستیم باید تمرین کنیم احساسات، اندیشه‌ها و عواطف خود را واکاوی کنیم و بر درک لحظه‌ی حاضر آگاه باشیم. در اولین قدم بایستی این آگاهی را ارتقا بخشیم و سپس درک ایده‌هایی است که به ذهن خطور می‌کنند. یادداشت کنید. اگر در حال مطالعه هستید و چیزی به ذهنتان می‌آید یادداشت کنید، در حال قدم زدن هستید و سرنخی پدیدار می‌شود در تلفن همراهتان ثبت کنید، با دوستان صحبت می‌کنید و ایده‌ای دارید آن را هم ضبط کنید در هرجایی بایستی آمادگی ثبت و درک ایده‌هایتان را داشته باشید.

مانند خوابی که در نزدیکی صبح می‌بینید ایده هم فقط یک‌بار به ذهن شما راه پیدا می‌کند پس تا فرصت دارید آن را بنویسید که همین نوشتن ایده‌ها می‌تواند هر فصلی از کتاب بعدی شما باشد.

هفته‌ی آتی از مکمل ایده‌نگاری یعنی مطالعه خواهیم گفت. 

بیایید صحبت کنیم

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/3/3 11:37 ·


وقتی از نوشتن صحبت می‌کنیم اغلب به یاد نویسندگانی میفتیم که در جایی دور از جامعه عزلت گزیدند و در تنهایی و تاریکی صفحه‌های کاغذ را یکی پس از دیگری سیاه می‌کنند و روی هم تلنبار می‌کنند – البته اگر مچاله نکنند و به دور پرتاب نکنند. اما راستش تنها راه نوشتن این‌چنین نیست و شاید جالب باشد بدانید این روش حتی مسیر درستی برای خلق داستانی شگفت‌انگیز نیست. به جای این کارها بهتر است از دل مکالمه‌ها نوشته‌ی خودتان را بیرون بکشید.

وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها تکامل پیدا می‌کنند، ذهن شما خالی می‌شود، موانع نوشتن کنار می‌روند و به شما کمک می‌کند تا به خودتان گوش دهید.

مکالمه‌ها می‌توانند برای تازه‌کارها منبع خوبی برای الهام گرفتن باشند. منشور را در نظر بگیرید که با عبور یک اشعه‌ی نور آن را به رنگین‌کمانی تبدیل می‌کند، وقتی صحبت می‌کنید ایده‌های شما از نقطه‌نظریات متفاوتی بازخورد می‌گیرند. یک مکالمه‌ی ساده می‌تواند چیزی در برابر شما نمایان کند که اگر سال‌ها با خودتان می‌نشستید هرگز آن را درک نمی‌کردید – در این بین شما انتقاد و مخالفت‌هایی هم خواهید داشت که قطعاً شما را بیشتر به فکر فرو خواهد برد و این عالی است.

مزایای صحبت کردن اینجا به پایان نمی‌رسند. هر زمان ایده‌ای در ذهن شما جرقه میزند باید به قدری آن را بیازمایید تا زلال شود. خودتان را جوکری در کلابی کوچک ببینید که در حال آزمودن جوک‌های مختلف است. وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها را فشرده می‌کنیم؛ گفتن از ایده‌ها شما را مجبور به ساده و واضح‌گویی می‌کند تا به هدف برسید. حال تصور کنید در نوشتن چقدر دشوار می‌شود. پس بسیار بهتر است قبل از نگارش پاراگراف آغازین، ایده‌ی خود را با دوستان قابل اعتماد مورد واکاوی قرار دهید.

حال که ایده‌ی شما واضح و روان شده احتمالاً موانع نوشتن پیش روی شما باشند. نگران نباشید که حرف زدن باعث می‌شود کلمات و حرف‌های شما خودشان را نشان دهند. دیگر نباید درباره‌ی ایده صحبت کرد بلکه بایستی پیرامون آن وقت بگذارید. تصور کنید این ایده به کجاها می‌رسد. وقتی صحبت می‌کنید خواهید دید چه ارتباط عجیبی بین ایده‌هایی که فرسنگ‌ها باهم فاصله دارند شکل خواهد گرفت – اگر تنها پشت یک میز بنشینید و به کاغذ یا مانیتور و کیبورد زل بزنید نتیجه چنین درخشان نخواهد بود.

وقتی در تنهایی می‌نویسید بیشتر وقت‌ها اکوی خودتان می‌شوید به نحوی که کلمات یکسانی را بارها و بارها تکرار خواهید کرد. به اشتراک‌گذاری پیش‌نویس و ایده‌ی ناپخته با دیگران این فرصت را به وجود می‌آورد تا نقد سازنده‌ای که منجر به بهبود نگارش و مسیریابی شما شود به سمت شما سرازیر شوند. اجازه دهید سایرین به شما بگویند چه چیزی خوب است چه چیزی بد است. وقت خود را با فشردن دندان‌هایتان به هم تلف نکنید.

تنهایی نقش خاص خودش هنگام نوشتن را ایفا خواهد کرد اما صحبت کردن می‌تواند فرایند نگارش را تحلیل کند. هفته‌هاست که تنها می‌نویسید حالا به دنبال بازخورد باشید و شفافیت نگارش را از سایرین جویا شوید. هر جا که به بن‌بست خوردید، بیایید صحبت کنیم.

 

نظر شما چیست؟

 

 

حس کمال‌گرایی ما نویسنده‌ها میگه اگر آنچه می‌نویسیم با حس و حال درونی ما همراه و منحصربه‌فرد نباشه، به دست فراموشی سپرده می‌شود. اما چرا؟ در صورتی که احساسات به درستی به خواننده منتقل نشوند، خواننده تأثیر نمی‌پذیرد. اگر نوشته‌ی شما نتواند خودتان را تکان دهد نباید انتظار داشت که خواننده هم دگرگون شود. به قول رابرت فراست، " نویسنده باید اشک بریزد تا در چشم خواننده هم اشک جاری شود. اگر نویسنده شگفت‌زده نباشد انتظار شگفت‌زده شدن خواننده هم انتظار بیجایی است." خوب میدانیم که شخصی و صادقانه نوشتن کلید ارتباط با خوانندگان هست ولی خب هستند افرادی که هنوز ترسی در وجودشان هست.

پیشنهاد می‌کنم: چگونه از کمال‌گرایی بگریزیم؟

این ترس می‌تواند ترس از قضاوت‌ شدن، تمسخر یا عدم درک صحیح باشد. درسته؟ خب آیا نوشته‌ی شما این حس را تشدید می‌کند؟ اگر برای پاسخ به این سؤال دچار تردید هستید باید به گم خودتان در حال مانع‌تراشی برای خلاقیت‌تان هستید. به جای تلاش برای فرار از حس ترس با آن روبرو شوید تا راهنمای شما باشد، راهنمایی که به شما نشان دهد آنچه قصد به اشتراک‌گذاری آن را دارید بسیار مهم است. صادقانه نوشتن به معنی منتشر کردن اثر علیرغم ترس است. زمانی که ارزش داستان خود را درک می‌کنید، اضطراب به هیجان و ترس به اعتمادبه‌نفس تبدیل می‌شود. پس در نوشتن، تنها راه غلبه بر ترس این است که آن را به‌عنوان دوست‌تان ببینید و نه دشمن‌تان.

شخصی نوشتن بدین معنی نیست که هر بخشی از اثر یک اعتراف جانانه باشد. بلکه به معنی قرار دادن خود نویسنده در جایگاه شخصیتی درون تمام اجزاء نوشته است که می‌تواند نظر خود را اعمال کند. شخصی نوشتن باعث می‌شود خواننده به شما اعتماد کند. هنگامی که خودتان را وارد ماجرا می‌کنید این امکان برای شما مهیا است تا پاسخ پرسش‌های خواننده را بدهید، مثل "این چه اهمیتی داره؟" و یا "چطور میتونی این‌قدر خوب بنویسی لعنتی؟". شخصی نوشتن یعنی همین، اثری منحصربه‌فرد – متمایز و به یادماندنی.

قصد شما دگرگون کردن احوال خواننده است؟ پس شخصی بنویسید. این راهی است تا او را وارد جهان اثر کنید و فراموش نکنید ماها بیشتر شبیه یکدیگر هستیم تا متفاوت از هم. بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنید خواننده‌هایتان با شما اشتراک دارند. آن‌ها به دنبال صداقت شما هستند و شما بایستی آن را اثبات کنید – در واقع این تمام هدف نوشتن است. شما این ریسک را می‌پذیرید تا خوانده شما را نقد کند و پاداش این ریسک شکل گرفتن یک ارتباط صحیح است. خوانندگان شما هم به دنبال ایجاد ارتباط هستند تا بتوانند رؤیاها، ترس‌ها و علایق‌شان را در آنچه می‌خوانند بیابند. کاری کنید با کلماتی که جان دارند حقیقت را ببینند.

در زمان مواجهه با ترس به خاطر داشته باشید: نشانه‌ی این است آنچه می‌گویید واقعاً مهم است. اینکه داستان چیست اهمیت ندارد چراکه هر بار قبل از زدن دکمه‌ی انتشار ترس به سراغ شما می‌آید و برای برخی بسیار کوچک است. وقتی با وجود ترس اثر خود را منتشر می‌کنید فاصله ‌بین خواننده و نویسنده، خالق و بیننده از بین خواهد رفت. خیلی به ترس‌تان اهمیت ندهید و به خوانندگان‌تان اعتماد داشته باشید که شما را درک خواهند کرد و متوجه نوشته خواهند شد، البته که به شما بستگی دارد. نگفتنی‌ها را بگویید تا خواننده پا به دنیای شما بگذارد.

نویسندگی به خودیِ خود یک راه ارتباطی نیست بلکه میثاقی است با خوانندگان شما. توافقی نانوشته است. اَمور تاوِلز می‌گوید خوانندگان شما برای مطالعه‌ی نوشته‌ی شما سرمایه‌گذاری می‌کنند حال وقت ارزشمندشان و یا برخی پول پرداخت می‌کنند و شمای نویسنده بایستی به‌درستی پاسخ این سرمایه‌گذاری را بدهید. کمی پیش گفتم که این کارِ ما گویی عهدی نانوشته است تا به خواننده احترام بگذاریم و الهام‌بخش باشیم. درباره‌ی این صحبت می‌کنم که بایستی وقت و انرژی خود را به‌درستی سپری کنید تا چیزی خلق کنید که سرمایه‌گذاریِ خواننده ارزشمند و غنی شود.

زمانی که شخصی نوشته‌ی شما را می‌خواند، با کلمات شما پا در سفری قرار می‌دهد. آن‌ها امید، ترس، رؤیا و یا عطش هر چیزی (دانش، سرگرمی یا تنهایی) را می‌توانند به همراه داشته باشند. این وظیفه‌ی شمای نویسنده است تا سفر را با صداقت هدایت کنید و کشتی را از دریای اطلاعات به سلامت عبور دهید. هرچه غیر از این باشد شما پیمان مقدس با خواننده را نادیده گرفته‌اید و او را سرگردان به حال خود رها کرده‌اید.

برای اینکه سر قول خود بمانید باید تعهدی استوار به درستی داشته باشید جز در مسیر  بی‌نقصی قدم برندارید. از شناختن فضا و درستی لحن شما صحبت می‌کنم. اینجاست که نویسندگان تأثیرگذار  به اولین نوشته یا پرهیجان‌ترین نوشته‌ی خودشان نه میگویند ولی آن‌که بهترین ارتباط را برقرار کرده می‌پسندند. نگاشتن ایده‌هایتان دلیلی بر خوب بودن نوشته نیست بلکه پاسخ به این سؤال ارزشمند است: ارزش خواندن دارد؟

پیشنهاد می‌کنم:

 

دیوید فاستر والاس معتقد است "خواننده توانایی خواندن ذهن نویسنده را ندارد." کلمات شما وقتی تأثیرگذار هستند که جای خواننده نشسته باشید و بنویسید. صداقت شما می‌تواند منجر به این شود که خواننده شروع به خود-ارزیابی کند. به‌گونه‌ای بنویسید که ارتباطی عمیق، تجربه‌ای مشترک بین خواننده و نویسنده شکل گیرد تا بتواند پلی باشد بین دنیاها، زخم‌ها را التیام بخشد و سریع تأثیر بگذارد.

بی‌نقصی و درک خواننده، کلید تحقق به عهدی است که با خوانندگان بسته‌اید. روی صفحه است که در دست خواننده می‌گذارید. خواننده با توجهش به شما اعتماد می‌کند. این مهم را با نوشتن چیزی که الهام‌بخش، سرگرم‌کننده و آگاهی‌بخش است جبران کنید. معیار اصلی موفقیت در نوشتن تعریف و تمجید یا دنبال‌کنندگان شبکه‌های اجتماعی نیستند بلکه در تائید گرفتن از خواننده‌ای است که حس دیده شدن، درک شدن و ارزشمند بودن دارد و این‌ها از کلمات شما برمی‌آیند.

 

 

 

اگر شما هم پنجه در پنجه‌ی ایده‌آل‌گرایی هستید توجه‌ شما را به این نوشته جلب می‌کنم که قصد رها کردن یک بمب دارم.

 

اغلب افرادی که خودشان را پشت شعار "من کمال‌گرا هستم" پنهان می‌کنند همان‌هایی هستند که نقش قربانی را ایفا می‌کنند تا عدم نمایش خلاقیت و هنر خود را به گردن یک شعار بیندازند. البته منظور من را اشتباه برداشت نکنید – مشخص کردن یک حد از کیفیت بالا برای هنر خودمان فوق‌العاده است اما به اشتراک نگذاشتن آن به این دلیل که هرگز رضایت ندارید اصلاً خوب نیست.

وقتی نوبت رد و بدل کردن ایده‌هاست شما به‌راحتی این کار را انجام می‌دهید. اما وقتی نوبت به نوشتن و شکل دادن به آن‌ها می‌رسد شما فلج می‌شوید. به یک تایپیست مبتدی تبدیل می‌شوید، شاید شخصیت ادیتور بداخلاق وسواسی و یا کارشناس استاندارد سنجی در شما ظاهر شود. اندازه‌ی نوشتن 15 صفحه در ذهن شماست اما خط اول نوشته‌تان را 40 بار بازنویسی می‌کنید و در همان خط اول گیر می‌کنید.

بیایید تصور کنیم برای صحبت کردن هم همین‌قدر وسواس به خرج می‌دادیم. میدانید چه فاجعه‌ای می‌شد؟ چند دقیقه طول می‌کشید تا یک جمله‌ی قابل فهم و منسجم به طرف مقابلمان بگوییم؟ همین کافی است تا متوجه شویم هنگام صحبت کردن کلمات را رها می‌کنیم و به بینش و ادراک درونی خودمان تکیه می‌کنیم. پس چرا همین کار را وقتی می‌نویسیم انجام ندهیم؟

بیشتر نویسنده‌ها حدود خود را به‌قدری بالا تعیین می‌کنند که رسیدن بدان برایشان ممکن نیست و این برابر است با خودویرانگری. ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرند تا شما به آن نوشته‌ی بی‌نقص خود برسید. غرور شما زبان باز می‌کند و در گوش شما نجوا می‌کند که اثر شما بایستی بدون اشتباه و اعجاب‌برانگیز باشد. در نتیجه خلاقیت و یادگیری شما آسیب می‌بیند.

خوشبختانه راه آسانی برای این دردسر وجود دارد و آن هم مشخص کردن ددلاین(سررسید یا موعد مقرر) است.

با این کار به جنگ با زمان می‌روید که غرورِ شما را ساکت و اندیشه‌ی شما را بیش‌فعال می‌کند. جایی برای ایده‌آل‌گرایی، کمال‌گرایی یا اهمال‌کاری باقی نمی‌ماند بلکه ایده‌ها و خلاقیت شماست که در جریان می‌ماند. گویی در حال مکالمه با یکی از دوستان صمیمی خود هستید، جایی که ادراک درونی شما کار را به پی می‌برد. نتیجه‌ی این اتفاق، فوران ایده است. کلمات پدیدار می‌شوند و بدون آنکه متوجه شوید متنی نوشته‌اید که شما را شگفت‌زده می‌کند.

ددلاین داروی نویسنده است – آن چیزی که مانع از نوشتن می‌شود – و چه بهتر از این‌که با خود عهد کنید هرروز متنی را بنویسید ، آغاز و پایان داشته باشد. آن‌ها را به دست ویراستارانی برسانید تا بازخورد آن‌ها راه شما را هموارتر کند. نویسندگانی هستند که جریان فکری آشنا به شما دارند پس پیدایشان کنید و مرتب با آن‌ها به گفتگو بنشینید.

این بار امتحان کنید 10 صبح شروع به نوشتن کنید و 7 عصر به اشتراک بگذارید. در یک روز ایده‌پردازی کنید، بنویسید، ویراستاری کنید و به اشتراک بگذارید.

 

چه زمانی برای انتشار پیش‌نویس مناسب است؟ هیچ‌وقت.

هیچ زمانی برای انتشار نوشته‌ی شما مناسب نیست، مثل وقتی که داوینچی درباره هنر گفت: هرگز به پایان نمی‌رسد تنها ترک می‌شود. هر آنچه می‌نویسید هر چه بیشتر بازبینی شود کمی بهتر می‌شود. تنها مانع بین شما و فشردن دکمه‌ی انتشار بحث روانی است و چیزی نیست که شما بتوانید ببینید. اینکه به دنبال توهم بی‌نقص بودن و یا آمادگی خودتان بدوید بیشتر از ترس قضاوت شدن درجا خواهید زد.

پادزهر این ترس به اشتراک‌گذاری پیش‌نویس قبل از انتشار آن است. پیش‌نویستان را با جمعی از افراد مورد اعتمادتان با اشتراک بگذارید. این امر باعث می‌شود نگرانی‌های خود جهت ابراز به دنیا پشت سر بگذارید.

بیشتر پیش‌نویس‌ها به دلیل هزار بار ویرایش خوردن تک‌تک جزئیات هرگز به انتشار هم نزدیک نمی‌شوند. اِریک یونگ، رمان‌نویس، سال‌ها چیزی رو به پایان نرساند چراکه معتقد است وقتی نوشته را به پایان می‌رسانید قضاوت‌ها آغاز می‌شوند. اینکه چیزی را منتشر نکنید مطمئن است اما هدف آنلاین نوشتن این نیست.

به اشتراک‌گذاری نوشته‌تان ایده‌های شما را ارزیابی می‌کند و از بازار بازخورد دریافت خواهید کرد – یک حس کلی از مخاطبین‌تان. پیش‌نویستان را برای دوستان بفرستید و از آن‌ها بخواهید نظر صادقانه‌شان را با شما مطرح کنند. نظرات آن‌ها را برای افراد عزیز اطراف خود بیان کنید، بخشی از نظرات دوستانتان را از طریق رسانه‌های اجتماعی منتشر کنید تا نظر دنبال‌کنندگان را جویا شوید. البته که راه‌های دیگری هم هست تا بازخورد دریافت کنید و اعتماد به نفس نوشتن پیدا کنید تا با اطمینان دکمه‌ی انتشار را فشار دهید.

اجازه دهید دیگران قبل از کلیک کردن روی انتشار نقاط قوت و ضعف شما را بگویند. ترس از قضاوت شدن را فراموش کنید و اجازه دهید خوانندگان معتمدتان شجاعت بیان کردن را به شما تقدیم کنند.

ترکیب‌گر باشید

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/9/20 15:23 ·

تابه‌حال شده بخواهید کاری شروع کنید اما به خودتان بگویید "این کار را کس دیگری انجام داده" و همین باعث بشه بیخیال ادامه‌ی راه بشوید؟ چرا باید ترس از اولین نبودن مانع از آغاز نوشتن و یا شروع به کار شما باشه؟ تلاش برای اولین و اصلی بودن بیهوده است چون دیگر ایده‌ی اصلی وجود ندارد. به هر چیزی که روی این زمین فکر کنید مطمئن باشید شخصی یا بدان فکر کرده یا شجاعت انجام دادن آن را داشته است.

شاید این حرف بهتر باشد که خلاقیت بدین معنی نیست که ایده‌های کاملاً جدید داشته باشید بلکه توانایی ترکیب ایده‌های موجود سودمندتر است. به قول مارک تواین، امکان ندارد ایده‌ی جدیدی داشته باشید و تبدیل ایده‌های قدیمی به نگرشی نو همان چیزی هست که خلاقیت می‌نامیم.

ابرها را در نظر بگیرید که با بخار شدن آب در جو زمین پدید می‌آیند، حال هر آن چیزی که به دنبال خلق آن هستید درون ذهن شما گویی شناور است. ایده‌ها تغییر شکل می‌دهند، کوچک می‌شوند یا وسعت پیدا می‌کنند و نهایتاً نمایی از پتانسیل شما هستند. می‌توانند گمراه‌کننده باشند و الهام آن مانند قطرات باران در اقیانوس گم شوند. اینجاست که ایده‌ی جدیدی وجود ندارد و همیشه می‌توان از ایده‌ها ترکیب نویی به دست آورد.

هنری فورد معتقد است چیز جدیدی خلق نکرده است بلکه کشفیات دیگر افراد که قرن‌ها کار کرده بودند را اسمبل کرد.

شاید این مورد جالب‌تر باشد که "الهاندرو" اثر لیدی گاگا با قطعه‌ی ویولنی ساخته‌ی ویتوریو مونتی آغاز می‌شود و در هم می‌آمیزد.

اجازه بدید از پابلو پیکاسو بگم که بسیار تعجب‌برانگیز است: هنرمندان خوب قرض می‌گیرند هنرمندان عالی به سرقت می‌برند.

همان‌طور که بخار آب به ابر تبدیل می‌شود خلاقیت هم نتیجه‌ی ترکیب ایده‌های موجود به روش‌های نو است. این خلاقیت شماست که باید از پس ایده‌ها بربیآید.

دستان گره‌گشا

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/9/2 10:53 ·

یکی از رایج‌ترین موانعی که پیشِ روی ذهن خلاق هست وجود انبوهی از ایده‌ها و دغدغه‌هاست. این ذهن‌ها به هنگام نیاز نمی‌توانند خودشان را بروز دهند و درخشان بودن ایده هم به این قضیه کمکی نمی‌کند.

نوشتن به‌مانند یک دست توانمند هست که گره‌های کور ذهنی را باز می‌کند. هر جمله‌ای که نوشته می‌شود نخ‌های گره را به آرامی می‌کشد تا بالاخره متوجه مانع اصلی شود. پس از گشودن گره، کلمه‌هایی که بر روی کاغذ می‌آیند می‌توانند ایده‌ی اصلی و ناب شما را به نثری خواندنی تبدیل کنند.

نوشتن، تمرین گره‌گشایی فکر است، کجای ذهن آشفته است و تشخیص محل اتصال ایده‌ها یا تفکیک‌شان. تفکر روشن‌تر برآمده از به‌کارگیری از دستان شماست: نوشتن. چه گره‌هایی باعث می‌شوند ایده‌هایتان را نتوانید به داستان تبدیل کنید؟ کدام‌ نخ‌ها این‌قدر بد به هم تنیده‌اند که نمی‌توانید جمله‌های خود را پایان ببخشید؟ چه پایانی نامفهوم است که شما را از ختم پروژه‌ی آگاهی‌بخش‌تان بازمی‌دارد؟ بنویسید تا گره‌ها باز شوند.

می‌خواهید بدانید چقدر خوب می‌توانید خود را بیان کنید؟ ببینید چقدر خوب توانایی نوشتن دارید؟ نخ‌ها اگر منجر به گره‌ی کور شوند به چه دردی می‌خورند؟ با دستان‌تان فکر کنید و این‌قدر بنویسید تا گره‌ی کوری مانع راه ایده‌پردازی‌های شما نباشد.

 

در عصری زندگی می‌کنیم که شهره به انفجار اطلاعات است جایی که مردم در یک صبح معمولی چندین مقاله و صدها توییت از پیش چشم می‌گذرانند، پس چرا باید یکی مقاله‌ی شما را برای مطالعه انتخاب کند؟ به چه دلیل مقاله‌ی شما رو باید به ذهن بسپارند؟ اگر به دنبال این هستید که مقاله‌ی شما به یاد ماندنی باشد پس بایستی برای مطالعه جذاب (ارزش وقت گذاشتن داشته) باشد.

نمیشه که با مقاله‌ی 20-30 دلاری به تنها مفسر دقیق جریان تبدیل شد. به منظور تأثیرگذاری بی‌نقص بر روی خواننده، نوشته‌ی شما باید شاعرانه، یکپارچه، جذاب و در یک کلمه سرگرم‌کننده باشد.

مطالعه را می‌توان به مصرف دارو تشبیه کرد؛ با یک قاشق عسل تمایل بیشتری برای مصرفش نیست؟. زبان نوشتار باید احساسات را برانگیزد و خواننده را به تفکر وا دارد. تفکری که با خودش بگوید متوجه احساسش هستم، میدونم چی میگی. برای رسیدن به این سطح از تأثیرگذاری، کلمات بر قلب خواننده مؤثر واقع شوند. برای همین هست که بیشتر مردم  برای پر کردن اوقات فراغتشان سراغ کتاب خواندن نمی‌روند.

حتی داستان‌های تراژدی می‌توانند لذت مطالعه داشته باشند: بگذارید یک اسطوره را به شما معرفی کنم: داستایوفسکی؛ کسی که حس مبارزه، خشم و شرم را برمی‌انگیزد. نویسنده‌ای که می‌تواند شما را تکان دهد و کاری با شما بکند که عمیقاً احساسات انسانی خود را لمس کنید.

کاری کنید خواننده همان احساسی را تجربه کند که شما داشتید. اگر واقعاً به دنبال جذاب بودن نوشته‌ی خود هستید آن را ارتباط پذیر سازید.

بیشتر نویسنده‌ها فصیح هستند و ایده‌های درخشان و دایره لغات رنگینی دارند اما آیا همه‌ی آن‌ها می‌توانند کاری کنند آن صفحه‌ی سفید سرگرم‌کننده باشد؟ فراموش نکنید خواننده‌ی معمولی به دنبال جذابیت چیزی است که می‌خواند. چه‌بسا خواننده از مقاله‌ی شما درسی فراگرفته باشد و یا حتی کلمات هم جدیدی آموخته باشد اما سؤالی که در نهایت از خود می‌پرسند این هست: از مطالعه‌اش لذت بردم؟ از وقتم به‌درستی استفاده کردم؟

حین بازبینی نوشته‌تان خودتان نباشید، خودتان را بجای خواننده قرار دهید و بپرسید "آیا شخص دیگری هم از این نوشته لذت خواهد برد؟"

نوشته‌تان را سرگرم‌کننده کنید تا خواننده هرگز نتواند شما را فراموش کند.

 

جادوی داستان سرایی

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/7/13 10:16 ·

علوم مختلف مخصوصاً ریاضیات در تلاش هستند تا به ما بگن در دنیا چه چیزهایی وجود دارند اما بهمون نمیگن که به چه دلیلی اهمیت دارن. ما برای این مهم نیاز به داستان داریم. ما برای درک یکدیگر و از همه مهم‌تر درک و شناخت خودمان نیاز به داستان داریم.

موقعی که با عزیزانتان در حال صرف شام هستید براشون توضیح می‌دید که روزتان را چطوری سپری کردید. شنبه‌ها صبح از آخر هفته خودتان با همکاران تون صحبت می‌کنید. در مصاحبه‌های شغلی و یا جلسات آشنایی با افراد مختلف تاریخچه‌ای از خودتان رو مطرح می‌کنید. شما از افسانه‌ها حرف می‌زنید، از فرهنگ مردم (فولکلور) و شخصیت‌های فیلم‌هایی که مشاهده کردید استفاده می‌کنید تا به بیان احساسات خود بپردازید و یا گذشت روزگارتان را برای دوستانتان ملموس‌تر می‌کنید. شما ارتباط تنگاتنگی با قهرمانان داستان‌های کودکی خود برقرار کرده‌اید مثلاً هری پاتر.

قصه‌ها در بطن وجودی ما هستند. قصه‌ها ما را با یکدیگر ارتباط می‌دهند و بهمون یادآوری می‌کنند که ما تنها نیستیم. هر تجربه‌ای که داشته باشید حتماً کسی با تجربه‌ی مشابه وجود داشته و همون حسی رو داشته که شما داشتید.

این همان جادوی داستان‌گویی است؛ ارتباطات احساسی بین مردمی برقرار می‌شود که هزاران کیلومتر با یکدیگر فاصله‌دارند و شاید هم قرن‌ها با یکدیگر فاصله داشته باشند. شما می‌توانید حس و حال شاعران متوفی را درک کنید، سختی قهرمانان افسانه‌ای را دریابید، یا از کسی که در قاره‌ی دیگری روزگار می‌گذراند درسی بیاموزید.

علم شاید بهمون بگه چه چیزی در جهان بیرون هست اما فقط از طریق داستان هست که می‌آموزیم که با آن‌ها چگونه تعامل برقرار کنیم. هنر زندگی در قصه‌ها و روایت‌هاست نه در اعداد.