roshmand

roshmand

چگونه از عشق بنویسیم

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/8/10 11:51 ·

 

عشق، امری اغفال‌کننده و ارزشمند. همان چیزی است که همگی به دنبالش هستیم اما تقریباً می‌توان گفت هیچ‌کس قادر به توصیف آن نیست. محوریت این پدیده با زندگی انسان درهم‌تنیده است، هر زمان که شخصی تلاش کند این امر را در قالب کلمات توصیف کند بایستی به‌دقت بدان توجه داشته باشیم.

چالش اساسی نوشتن از عشق بدین بازمی‌گردد که بسیار انتزاعی است. اگر چنین است پس چطور جبران خلیل جبران بر این مانع بزرگ فائق آمد؟ آن را همچون یک انسان توصیف کرد. برای این مهم، عشق دیگر نوعی از احساسات مبهم نیست بلکه شخصیتی پیچیده است و می‌توانیم آن را ببینیم و با آن تعامل داشته باشیم. به شما اشاره می‌کند، صحبت میکند، خشمگین می‌شود، خوشحال می‌شود و یا نفرین می‌کند.

او طوری از عشق می‌نویسد گویی در حال نوشتن یک متن مذهبی است. کلمات محترمی را بکار می‌گیرد تا بدانید قربانی کردن و رنج کشیدن ارزشمند هستند و عشق را وارد بُعد مقدسی (و معنوی) می‌کند.

در نگاه جبران خلیل جبران، عشق نه خوب است نه بد بلکه ذات متناقضی دارد. به همین دلیل نوشته‌ی او غرق در تضاد هست. خواننده را مجبور به چنگ درچنگ انداختن پرآشوبی با خود عشق می‌کند.

توصیف مستقیم عشق می‌تواند دشوار باشد. چنان حس درگیر کننده‌ای (شاید هم قدرتمندی) است که ظرفیت زبان اعتلا پیدا می‌کند. جبران روح آن را با نوشتن در مورد یک انسان دریافت می‌کند، از زبان مذهبی بهره‌مند می‌شود، و پارادوکس‌های تصویرسازی نمادین را به نمایش می‌گذارد.

معنی زندگی چیست

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/8/3 15:40 ·

بودن در منطقهٔ اَمن بسیار حس خوبی است اما اجازه دهید سؤالی بپرسم و آن اینکه آیا کافی هم است؟ توجه داشته باشید زندگی بدون چالش یا هویت اصلاً رضایت‌بخش نخواهد بود حتی اگر امکانات برای شما فراهم باشند.

هر بار که میگویید "می‌خواهم"، ارزش تقلا چند بار می‌شود. هر بار که "می‌خواهم" را بر زبان جاری می‌کنید "شادی" ظاهری را کنار می‌زنید تا با واقعیت رودررو شوید؛ آغوشتان را برای تجربه‌های پیچیده می‌گشایید. "می‌خواهم" یعنی میل شدید به چیزی پرمعناتر، به تصویر کشیدن تضادی رنگارنگ بین منطقهٔ امن و خشونت بی‌حدومرز زندگی ناقص.

در این جریان تکرار امری اجتناب‌ناپذیر است اما تأثیر آن چیست؟

نمایش دست‌پاچه، فوری و پر آب‌وتاب دیوانگی درباره ضرورت آشوب، ارزش نیاز سیری‌ناپذیر برای زندگی بی‌روح را از بین می‌برد و جایگزین آن امتحانات، دوست داشتن‌ها و از دست دادن‌ها، مخاطرات و پاداش‌ها هستند.

از آنچه فانی است بگذرید. راحتی را کنار بزنید. اجازه ندهید شخصیت شما با کم‌عمقی و راحتی دنیای دیستوپیایی اطراف به زانو درآید بلکه شرایطی ایجاد کنید تا با قابل پیش‌بینی بودن فاصله بگیرید. تکرار همان موسیقی‌ای است که سرود طغیان را تکمیل می‌کند.

زمانی که خواستید در نوشتهٔ خود هیجان را به حد اعلا برسانید جملهٔ ساده‌ای پیدا کنید، بدان ریتم اختصاص دهید و سپس اجازه دهید کلمه‌ها دست در دست یکدیگر نهند و به ایده‌های شما جان بخشند.

جادوی داستان سرایی

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/7/13 10:16 ·

علوم مختلف مخصوصاً ریاضیات در تلاش هستند تا به ما بگن در دنیا چه چیزهایی وجود دارند اما بهمون نمیگن که به چه دلیلی اهمیت دارن. ما برای این مهم نیاز به داستان داریم. ما برای درک یکدیگر و از همه مهم‌تر درک و شناخت خودمان نیاز به داستان داریم.

موقعی که با عزیزانتان در حال صرف شام هستید براشون توضیح می‌دید که روزتان را چطوری سپری کردید. شنبه‌ها صبح از آخر هفته خودتان با همکاران تون صحبت می‌کنید. در مصاحبه‌های شغلی و یا جلسات آشنایی با افراد مختلف تاریخچه‌ای از خودتان رو مطرح می‌کنید. شما از افسانه‌ها حرف می‌زنید، از فرهنگ مردم (فولکلور) و شخصیت‌های فیلم‌هایی که مشاهده کردید استفاده می‌کنید تا به بیان احساسات خود بپردازید و یا گذشت روزگارتان را برای دوستانتان ملموس‌تر می‌کنید. شما ارتباط تنگاتنگی با قهرمانان داستان‌های کودکی خود برقرار کرده‌اید مثلاً هری پاتر.

قصه‌ها در بطن وجودی ما هستند. قصه‌ها ما را با یکدیگر ارتباط می‌دهند و بهمون یادآوری می‌کنند که ما تنها نیستیم. هر تجربه‌ای که داشته باشید حتماً کسی با تجربه‌ی مشابه وجود داشته و همون حسی رو داشته که شما داشتید.

این همان جادوی داستان‌گویی است؛ ارتباطات احساسی بین مردمی برقرار می‌شود که هزاران کیلومتر با یکدیگر فاصله‌دارند و شاید هم قرن‌ها با یکدیگر فاصله داشته باشند. شما می‌توانید حس و حال شاعران متوفی را درک کنید، سختی قهرمانان افسانه‌ای را دریابید، یا از کسی که در قاره‌ی دیگری روزگار می‌گذراند درسی بیاموزید.

علم شاید بهمون بگه چه چیزی در جهان بیرون هست اما فقط از طریق داستان هست که می‌آموزیم که با آن‌ها چگونه تعامل برقرار کنیم. هنر زندگی در قصه‌ها و روایت‌هاست نه در اعداد.

 

 

 

وقتی دست به قلم می‌برید و قصد نوشتن می‌کنید موارد زیادی هستند که فکر شمارو درگیر می‌کنند – شخصیت‌‌ها، پلات و جهان سازی.

در اولین صحنه‌های داستان‌تان بایستی 5 مورد را برای درک بهتر خواننده روشن کنید.

شخصیت‌ها: اولین مورد احتمالاً خیلی واضح بود اما بهتر است بدانید خواننده در ابتدایی‌ترین خطوط به دنبال شخصیت‌های اصلی و خلقیات‌شان می‌گردد. افرادی مستقل هستند یا خجالتی؟ جنگجو هستند یا سریع تسلیم می‌شوند؟ شما باید جواب این قبیل سؤال‌ها را بدهید فارغ از اینکه شخصیت‌ها دنبال چه هستند و یا با چه کسی داستان را شروع می‌کنید.

هدف: شخصیت‌هایی که خلق کرده‌اید به دنبال چه چیز(های)ی هستند؟ شاید هم در حال نگارش داستان پیچیده‌ای هستید که خواننده متوجه تمام جزئیات نخواهد شد اما باید خیلی زود متوجه دلیل حضور شخصیت در داستان و مسیری که در پیش دارد بشود. گل چیدن آن‌ها برای مادرشان هست یا دارن برای چیزی وقت تلف می‌کنند؟ در حال جمع‌آوری چیزی هستند؟ خب چرا؟ اگر با یک رعد و برق مهیب دنیا ویران شد شخصیت شما چه چیزی را از دست داد؟

زمان: اینکه چه اتفاقی در چه زمانی و در چه مکانی روی داده به‌اندازه خود آن اتفاق حائز اهمیت است. پس از نیمه‌شب یا اول صبح؟ در دنیایی که خلق کرده‌اید چه مدت قبل‌تر آن اتفاق روی داده است؟ برخی از این پاسخ‌ها ممکن است به هدف و لحن شخصیت گره خورده باشد اما نباید این حس منتقل شود که حتی یک شخصیت در ابهام سَر می‌کند.

لحن نگارش: خواننده بایستی در لحظات ابتدایی متوجه حس نویسنده شود که چطور نوشته شده است. قرار نیست داستانی که با شادی آغاز شده تا پایان لحظات شادی‌آفرین داشته باشد و یا حتی با خوشی تمام شود. در داستان دراماتیک هم لازم نیست که در ابتدای داستان شخصیتی از دست برود اما چه زیبا خواهد بود اگر خواننده متوجه این موضوع بشود که چه چیزهای دشواری در مسیر این شخصیت قرار خواهد گرفت. در نظر داشته باشید شروع کردن داستان مانند دیزنی و تبدیل کردنش به داستایوفسکی شما را در مسیر بازاریابی فروش دچار مشکل جدی خواهد کرد.

سرعت داستان: یکی از موارد مهمی که در داستان‌نویسی بسیار کم بدان اهمیت داده می‌شود ، سرعت پیشروی داستان است که نباید در طول داستان یکنواخت باشد. شروع آهسته‌ی داستان که با شکل‌گیری جهان داستان شدت بیشتری می‌گیرد و یا اینکه با بروز یک خطر جدی سرعت می‌گیرد و کمی بعد همه‌چیز آرام می‌شود. این خیلی مهم هست که سرعت داستان را چطور کنترل کنید که خواننده هم خسته نشود هم انتظار آن شدت یا آهستگی را نداشته باشد. ضروری است خواننده در داستان درگیر شود و باور کند یک اکشن در حال روی دادن است. تصور کنید فردی در کتاب‌فروشی در حال ورق زدن کتاب شما یا در حال مطالعه وبلاگ شما است آیا هر صفحه‌ای را که باز کند یا با هر اسکرول به چنان داستان مهیج و گیرایی برمی‌خورد تا بلافاصله کتاب شما را خریداری کند یا به ادامه مطالعه وبلاگ شما بپردازد؟

 

برگردان‌شده از آندرا لاندگرن