roshmand

roshmand

لاک‌پشت‌های دریایی در هر فصل بین دو تا هشت مرتبه تخم‌گذاری دارند و هر مرتبه 110 عدد تخم‌گذاری اتفاق می‌افتد. حدوداً شصت روز پس از تخم‌گذاری، بچه‌ لاک‌پشت‌های دریایی سر از تخم درمی‌آورند و راه خود را از زیر شن‌های گرم ساحلی رو به سطح می‌پیمایند تا بتوانند به سمت دریا جهت یافتن زندگی خود عزیمت کنند. از هر 10 بچه‌ لاک‌پشتی که تخم خود را می‌شکند فقط هفت عدد به دریا می‌رسند و حتی اگر بتوانند خود را از شکار شدن توسط پرندگان دریایی نجات دهند تا زمانی که به اندازه‌ی مشخصی رشد نکنند در انتهای زنجیره‌ی غذایی باقی می‌مانند. این یعنی از هر 1000 لاک‌پشت دریایی فقط یکی از آن‌ها به بلوغ می‌رسد.

ایده‌ها نیز مانند همان لاک‌پشت‌ها هستند؛ تعداد بسیار اندکی قابل توجه هستند که از همان‌ها هم منعطف‌ترین‌شان ارزش وقت‌گذاری دارند.

باید بیاموزیم آنچه در جهان وجود ندارد را خلق کنیم. بدین دلیل که به دنبال آن چیز خاصی هستیم که منحصر به خودمان باشد اما برای دیگران نیز #ارزش داشته باشد. به دنبال آن یک ایده از هزار ایده باشید. و برای اینکه به دنبالش بگردید مراقب ایده‌هایی باشید که تکراری هستند. کدام ایده است دائماً در ذهن شما تداعی می‌شود و شما را به حال خود نمی‌گذارد؟ درون خودتان را به‌قدری اَلَک کنید تا کلیدی‌ترین ایده‌ها به شخصیت‌تان را دریابید. این‌ها همان ایده‌هایی هستند که از گزند تردید، مخالفت و رقابت در امان خواهند ماند. تصور کنید ایده‌های شما با قانون بقا سر و کار دارند، مناسب‌ترین ایده است که می‌تواند جان سالم به در ببرد. اصرار بورزید تا درونی‌ترین ایده‌ها خودشان را به شما نشان دهند. امکان ندارد آن‌ها را نبینید.

نه تنها گذشت زمان ایده‌های متوسط را از بین خواهد برد بلکه آنچه حتی برای شما واقعاً اهمیت ندارد نیز از بین خواهد رفت. اگر ایده‌ای واقعاً هم‌راستا با فلسفه‌ی درونی شما نباشد یا عمیقاً درون شما ریشه ندوانیده باشد بدون اینکه لازم باشد کاری انجام دهید به دست فراموشی سپرده خواهند شد البته مستلزم اختصاص دادن زمان است. توجه خود را به ایده‌هایی معطوف کنید که مرتباً در حال تکرار هستند.

به آنچه یادداشت کرده‌اید سر بزنید، گوش دهید اطرافیان راجع‌به شما چه میگویند، آنچه در خواب می‌بینید شایسته‌ی توجه است و متوجه باشید زمانی که در حال صحبت کردن هستید از چیزی لذت می‌برید. همانند موتیف‌های (عناصری که به‌صورت معناداری تکرار می‌شوند) یک داستان، ایده‌های تکرارشونده‌ی شما نیز تاروپودِ نگرش و شخصیت شما را آشکار می‌سازند. ایده‌هایی که تکرار می‌شوند نظر شما به جهان را معنی می‌کنند.

اگر ایده‌ای هست که مرتب برای شما تداعی می‌شود آن را به‌عنوان نمادی بپذیرید که می‌خواهد درون شما را به خودتان نمایش دهد. اگر نگرش‌های شما دارای الگویی هستند، همان سیگنالی است که می‌گوید دقیقاً راجع‌به چه چیزی باید بنویسید. ایده‌های درونی تأییدی هستند بر اعتراف‌های عمیق شما و آن چیزی هستند که هرچقدر تغییر کنید آن‌ها ثابت سر جای خود قرار خواهند داشت.

 

مانند قطره‌های باران، ایده‌ها می‌توانند در هر لحظه جایی باشند؛ ثانیه‌ای در آسمان و سپس در دستان شما. اگر نتوانید آن را نگاه دارید به‌راحتی بر روی زمین می‌غلتد. پس ایده‌هایتان را سفت بچسبید. هر آنچه در ذهن بر روی کاغذ بیاورید تا شما مالک آن شوید؛ چنانکه والدو امرسون می‌گوید: "اگر آنچه در ذهن می‌پرورانید را به روی کاغذ نیاورید  ... شخص دیگری فردا آن را با حس و حال بهتری منتقل می‌کند و چه‌بسا برنده‌ی اقبال عمومی هم شود؛ آنگاه شما می‌مانید و حس غم و خشم که به دیگران بگویید آن ایده‌ی من بود، من می‌خواستم راجع‌به آن بنویسم."

نوشته‌های برتر با درک ایده‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی دارند. زمانی که چیزی را می‌نویسید – در حاشیه‌ی یک برگ کتاب، بین خطوط دفتر یادداشتتان و یا حتی در برابر نشانگر ماوس که چشمک میزند –خود را از چنگال بی‌نظمی ذهن رهایی می‌بخشید. کندریک لامار – رپر آمریکایی و مشهور به سراینده‌ی ترانه‌های روایی / داستانی – بر این باور است هنر فرایندی است دائمی و مستمر و یادداشت‌برداری بهترین ابزار به‌منظور سفر در زمان. چراکه تأثیرگذارترین نوشته‌ها حاصل یک‌بار نشستن و نوشتن نیستند بلکه تجمیعی از صدها یا هزاران ایده هستند که در طول زندگی روزمره نویسنده بدان‌ها برخورد می‌کند. پروسه‌ی نگاشتن دیگر از روش‌های سنتی خلاقیت تبعیت نمی‌کند. شما نمی‌توانید تکنیک پومودورو – 25 دقیقه کار و 5 دقیقه استراحت – را بکار بگیرید و انتظار داشته باشید نوشته‌ای بی‌نقص بر جای بگذارید. شمای نویسنده بایستی هرروز و هرلحظه حواس‌جمع باشید چراکه ایده‌های جذاب به چشم برهم زدنی از کنار شما عبور خواهند کرد. اگر به دنبال تبدیل ایده‌هایتان به اثری خواندنی هستید چاره‌ای جز نوشتن آن‌ها و گسترش دنیایشان ندارید.

ما که عاشق نوشتن و خلق دنیاها هستیم باید تمرین کنیم احساسات، اندیشه‌ها و عواطف خود را واکاوی کنیم و بر درک لحظه‌ی حاضر آگاه باشیم. در اولین قدم بایستی این آگاهی را ارتقا بخشیم و سپس درک ایده‌هایی است که به ذهن خطور می‌کنند. یادداشت کنید. اگر در حال مطالعه هستید و چیزی به ذهنتان می‌آید یادداشت کنید، در حال قدم زدن هستید و سرنخی پدیدار می‌شود در تلفن همراهتان ثبت کنید، با دوستان صحبت می‌کنید و ایده‌ای دارید آن را هم ضبط کنید در هرجایی بایستی آمادگی ثبت و درک ایده‌هایتان را داشته باشید.

مانند خوابی که در نزدیکی صبح می‌بینید ایده هم فقط یک‌بار به ذهن شما راه پیدا می‌کند پس تا فرصت دارید آن را بنویسید که همین نوشتن ایده‌ها می‌تواند هر فصلی از کتاب بعدی شما باشد.

هفته‌ی آتی از مکمل ایده‌نگاری یعنی مطالعه خواهیم گفت. 

 

کلیشه برای خواننده‌ی امروزی ذره‌ای اهمیت ندارد. حرف‌های بی‌روحی که تا چشم خواننده بهشون بخوره مغزشون خاموش میشه و برای وقتی که به آن اختصاص دادن افسوس میخورند. مثل "بین خطوط را بخوان" یا "از آن به بعد به شادی در کنار یکدیگر زندگی کردند." حرف‌های بیخودی که نویسنده‌ی خوب بایستی توانایی اجتناب از کلیشه‌گویی را داشته باشد. شاید باور نکنید اما به مقوله‌ی ایده‌های  تکراری به ندرت پرداخته میشه هرچند توهین بسیار بدی به خواننده است.

حرف‌های تکراری از همان اول محکوم به فنا هستند. ازشون استفاده میشه چون با خِرَد مرسوم و نظر مخاطبین در سرتاسر جهان تطبیق دارند که ناشی از گستردگی موضوع نوشتن دارد یا آنچه عموم می‌دانند.

برای اینکه در دام کلیشه اسیر نشوید کافی است از 10 کیلومتری دست به قلم نبرید. اپ‌های مسیریاب را در نظر بگیرید که در هیچ زمانی دقیق نیستند و شما برای آنکه بتوانید مقصد خود را به صورت دقیق مشخص کنید لازم است آن‌قدر زوم کنید تا خیابان‌ها و کوچه‌ها را به خوبی تشخیص دهید. اجازه بدید مثال بزنم: اینترنت چگونه می‌تواند زندگی روزمره جامعه را دستخوش تغییر کند؟. برای فکر کردن راجع به پاسخ بدک نیست اما اگر جزئی‌نگر و نگرشی داشته باشید افتضاح است. هرچه  وقت بیشتری به جزئیات اختصاص داده بشه، گریز از کلیشه هم راحت‌تر خواهد بود. شمای نویسنده باید همیشه و در همه حال "مخاطبین" خود را باید در بالای لیست اولویت ، ارجحیت و اهمیت قرار بدید.

شاید دیر شده باشه اما حرف و ایده‌ی کلیشه دقیقاً چیست؟ به احتمال بسیار زیاد نمی‌توانید خلاف آن حرفی بزنید و به‌عنوان موردی پیش‌پاافتاده مردم راحت‌تر با آن‌ها خواب میرن تا اینکه پای تلویزیون گلف تماشا کنند.

یک موضوع آشنا را در نظر داشته باشید اما از زاویه‌ای جدید شروع به نوشتن کنید تا کلیشه نباشد.  ایده‌ها قطعاً جدید نخواهند بود اما نگرش شما، شوخ‌طبعی شما به همان موضوع آشنا روح و جان می‌بخشد. داستان‌های شخصی هم می‌توانید بدان اضافه کنید، چرا که نه؟ آیا این نمی‌تواند مانع از روایت کلیشه‌طور شود؟ دقیقاً به همین خاطر هست که میشینیم پای رمانتیک-کمدی با اینکه میدونیم زوج داستان نهایتاً به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی خواهند کرد؛ 24 مجموعه تلویزیونی خیلی از افراد بود و آن‌ها کاملاً آگاه بودند که جک بائر دنیا را نجات خواهد داد.

یک کار دیگر هم می‌توان انجام داد از اصل موضوع بگذرید تا به کلیشه دچار نشوید. بجای اینکه بنویسید بزرگ‌ترین کافه زنجیره‌ای در جهان استارباکس است تمرکز را بر روی مواردی بگذارید که کمتر کسی بدان پرداخته باشد مانند طبق چه شرایطی مشتریان می‌توانند خرید رایگان داشته باشند یا به چه دلیل صبح‌ها به مشتریان توصیه می‌کنند نوشیدنی ساده‌تری میل کنند و عصرها به سراغ نوشیدنی‌های ترکیب‌دار بروند.

کلیشه همان چیزی است  که توانایی شگفت‌زده کردن خواننده را ندارد. مخاطب می‌تواند فقط با نگاه کردن به موضوع پیش‌بینی کند که نویسنده قصد گفتن چه چیزی را دارد. اما آن دست از ایده‌ها که نگرشی پشت‌شان هست همیشه مخاطب را درگیر می‌کنند. شرایط آسوده را چالش‌برانگیز می‌کنند و شرایط بد را به خیال راحت تبدیل می‌کنند، خواننده را شوکه می‌کنند و اجازه نمی‌دهند ذهن به خواب فرو رود. 

پس دفعه‌ی بعد که پشت سیستم نشستید و یا قلم به دست گرفتید با نگاه دقیق‌تر به موضوع و یا افزودن یک پیچش غیرمنتظره به یک تمِ آشنا، دور کلیشه و حرف تکراری خط بکشید.

 

ترکیب‌گر باشید

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/9/20 15:23 ·

تابه‌حال شده بخواهید کاری شروع کنید اما به خودتان بگویید "این کار را کس دیگری انجام داده" و همین باعث بشه بیخیال ادامه‌ی راه بشوید؟ چرا باید ترس از اولین نبودن مانع از آغاز نوشتن و یا شروع به کار شما باشه؟ تلاش برای اولین و اصلی بودن بیهوده است چون دیگر ایده‌ی اصلی وجود ندارد. به هر چیزی که روی این زمین فکر کنید مطمئن باشید شخصی یا بدان فکر کرده یا شجاعت انجام دادن آن را داشته است.

شاید این حرف بهتر باشد که خلاقیت بدین معنی نیست که ایده‌های کاملاً جدید داشته باشید بلکه توانایی ترکیب ایده‌های موجود سودمندتر است. به قول مارک تواین، امکان ندارد ایده‌ی جدیدی داشته باشید و تبدیل ایده‌های قدیمی به نگرشی نو همان چیزی هست که خلاقیت می‌نامیم.

ابرها را در نظر بگیرید که با بخار شدن آب در جو زمین پدید می‌آیند، حال هر آن چیزی که به دنبال خلق آن هستید درون ذهن شما گویی شناور است. ایده‌ها تغییر شکل می‌دهند، کوچک می‌شوند یا وسعت پیدا می‌کنند و نهایتاً نمایی از پتانسیل شما هستند. می‌توانند گمراه‌کننده باشند و الهام آن مانند قطرات باران در اقیانوس گم شوند. اینجاست که ایده‌ی جدیدی وجود ندارد و همیشه می‌توان از ایده‌ها ترکیب نویی به دست آورد.

هنری فورد معتقد است چیز جدیدی خلق نکرده است بلکه کشفیات دیگر افراد که قرن‌ها کار کرده بودند را اسمبل کرد.

شاید این مورد جالب‌تر باشد که "الهاندرو" اثر لیدی گاگا با قطعه‌ی ویولنی ساخته‌ی ویتوریو مونتی آغاز می‌شود و در هم می‌آمیزد.

اجازه بدید از پابلو پیکاسو بگم که بسیار تعجب‌برانگیز است: هنرمندان خوب قرض می‌گیرند هنرمندان عالی به سرقت می‌برند.

همان‌طور که بخار آب به ابر تبدیل می‌شود خلاقیت هم نتیجه‌ی ترکیب ایده‌های موجود به روش‌های نو است. این خلاقیت شماست که باید از پس ایده‌ها بربیآید.