roshmand

roshmand

"بهترین زمانِ ممکن بود، بدترین زمانِ ممکن بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دوره‌ی باور فرارسیده بود، دوره‌ی شک و تردید هم رسیده بود، فصل روشنایی بود، فصل تاریکی بود، بهارِ امید و زمستانِ ناامیدی بود، همه‌چیز پیش از ما روی داده بود، پیش از ما هیچ اتفاقی نیفتاده بود، همگی در حال حرکت به سمت بهشت بودیم، همگی در حال حرکت به سمت دیگری بودیم ..."

چارلز دیکنز، داستان دو شهر

 

پُرآشوب و بدون نظم بود. آشفته و متناقض بود. مَردم باورهای سیاسی افراطی یا نگاه دشمنی به افراد دیگر طبقات اجتماعی داشتند. انقلاب فرانسه افسارگسیخته بود و خون‌های بسیار بر زمین ریخت – بااین‌حال، دیکنز از هیچ صفتی جهت توصیف آن آشوب استفاده نکرد.

چارلز دیکنز ضمن به‌کارگیری تعدادی تضاد، گسست انقلاب را به تصویر می‌کشد:

"بهترین زمانِ ممکن بود، بدترین زمانِ ممکن بود": تعداد اندکی دارای زندگی آسوده بودند و سَبک زندگی آن‌ها بسیار متفاوت از تهیدستان بود. کسانی بودند که خود را با الماس می‌آراستند و افرادی هم وجود داشتند که از گرسنگی در صف نان بر سر یکدیگر فریاد می‌زدند.

" عصر خرد بود، عصر حماقت بود": این دوران به خاطر تفاوت‌های بسیار زیاد در باور مردم نیز روایاتی دارد. روشنفکرها فلسفه‌ی آزادی و برابری سر می‌دادند اما افراط‌گرایانی بودند که به شهرها حمله می‌کردند تا برای حق و حقوق‌شان بجنگند.

مردم عقیده دارند مسیر جهنم با اهداف خوب هموار شده است – و این مورد کاملاً در مورد انقلاب فرانسه صدق می‌کند. چارلز دیکنز چنین می‌نویسد " همگی در حال حرکت به سمت بهشت بودیم، همگی در حال حرکت به سمت دیگری بودیم". تبهکاران معتقد بودند خشونت توجیه‌شده‌شان می‌توانست به جامعه‌ی بهتر و عادلانه‌ای ختم شود و همین به فروپاشی اجتماعی ختم شد. در مسیر خلق بهشت، مردم می‌توانند متضاد آن را هم ایجاد کنند.

همچون چارلز دیکنز به خوانندگان خود کمک کنید پیچیدگی شرایط را احساس کنند. سریع دست به فرهنگ لغات نبرید تا صفتی را بیابید که بتواند اوضاع را وصف کند. کاری کنید خواننده تصویرسازی کند و آنچه را می‌نویسید ببیند. تضادها را در کنار یکدیگر قرار دهید، کاری که چارلز دیکنز انجام داد تا پیچیدگی انقلاب فرانسه را درونی تجربه کنید نه صرفاً بیان یکسری مفهوم. از انقلابی نوشت که یک اتفاق ساده نبود؛ جنگ تناقض‌ها بود. واقعاً می‌خواهید درک کنید، پس آن را احساس کنید.

 

معنی زندگی چیست

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/8/3 15:40 ·

بودن در منطقهٔ اَمن بسیار حس خوبی است اما اجازه دهید سؤالی بپرسم و آن اینکه آیا کافی هم است؟ توجه داشته باشید زندگی بدون چالش یا هویت اصلاً رضایت‌بخش نخواهد بود حتی اگر امکانات برای شما فراهم باشند.

هر بار که میگویید "می‌خواهم"، ارزش تقلا چند بار می‌شود. هر بار که "می‌خواهم" را بر زبان جاری می‌کنید "شادی" ظاهری را کنار می‌زنید تا با واقعیت رودررو شوید؛ آغوشتان را برای تجربه‌های پیچیده می‌گشایید. "می‌خواهم" یعنی میل شدید به چیزی پرمعناتر، به تصویر کشیدن تضادی رنگارنگ بین منطقهٔ امن و خشونت بی‌حدومرز زندگی ناقص.

در این جریان تکرار امری اجتناب‌ناپذیر است اما تأثیر آن چیست؟

نمایش دست‌پاچه، فوری و پر آب‌وتاب دیوانگی درباره ضرورت آشوب، ارزش نیاز سیری‌ناپذیر برای زندگی بی‌روح را از بین می‌برد و جایگزین آن امتحانات، دوست داشتن‌ها و از دست دادن‌ها، مخاطرات و پاداش‌ها هستند.

از آنچه فانی است بگذرید. راحتی را کنار بزنید. اجازه ندهید شخصیت شما با کم‌عمقی و راحتی دنیای دیستوپیایی اطراف به زانو درآید بلکه شرایطی ایجاد کنید تا با قابل پیش‌بینی بودن فاصله بگیرید. تکرار همان موسیقی‌ای است که سرود طغیان را تکمیل می‌کند.

زمانی که خواستید در نوشتهٔ خود هیجان را به حد اعلا برسانید جملهٔ ساده‌ای پیدا کنید، بدان ریتم اختصاص دهید و سپس اجازه دهید کلمه‌ها دست در دست یکدیگر نهند و به ایده‌های شما جان بخشند.

لاک‌پشت‌های دریایی در هر فصل بین دو تا هشت مرتبه تخم‌گذاری دارند و هر مرتبه 110 عدد تخم‌گذاری اتفاق می‌افتد. حدوداً شصت روز پس از تخم‌گذاری، بچه‌ لاک‌پشت‌های دریایی سر از تخم درمی‌آورند و راه خود را از زیر شن‌های گرم ساحلی رو به سطح می‌پیمایند تا بتوانند به سمت دریا جهت یافتن زندگی خود عزیمت کنند. از هر 10 بچه‌ لاک‌پشتی که تخم خود را می‌شکند فقط هفت عدد به دریا می‌رسند و حتی اگر بتوانند خود را از شکار شدن توسط پرندگان دریایی نجات دهند تا زمانی که به اندازه‌ی مشخصی رشد نکنند در انتهای زنجیره‌ی غذایی باقی می‌مانند. این یعنی از هر 1000 لاک‌پشت دریایی فقط یکی از آن‌ها به بلوغ می‌رسد.

ایده‌ها نیز مانند همان لاک‌پشت‌ها هستند؛ تعداد بسیار اندکی قابل توجه هستند که از همان‌ها هم منعطف‌ترین‌شان ارزش وقت‌گذاری دارند.

باید بیاموزیم آنچه در جهان وجود ندارد را خلق کنیم. بدین دلیل که به دنبال آن چیز خاصی هستیم که منحصر به خودمان باشد اما برای دیگران نیز #ارزش داشته باشد. به دنبال آن یک ایده از هزار ایده باشید. و برای اینکه به دنبالش بگردید مراقب ایده‌هایی باشید که تکراری هستند. کدام ایده است دائماً در ذهن شما تداعی می‌شود و شما را به حال خود نمی‌گذارد؟ درون خودتان را به‌قدری اَلَک کنید تا کلیدی‌ترین ایده‌ها به شخصیت‌تان را دریابید. این‌ها همان ایده‌هایی هستند که از گزند تردید، مخالفت و رقابت در امان خواهند ماند. تصور کنید ایده‌های شما با قانون بقا سر و کار دارند، مناسب‌ترین ایده است که می‌تواند جان سالم به در ببرد. اصرار بورزید تا درونی‌ترین ایده‌ها خودشان را به شما نشان دهند. امکان ندارد آن‌ها را نبینید.

نه تنها گذشت زمان ایده‌های متوسط را از بین خواهد برد بلکه آنچه حتی برای شما واقعاً اهمیت ندارد نیز از بین خواهد رفت. اگر ایده‌ای واقعاً هم‌راستا با فلسفه‌ی درونی شما نباشد یا عمیقاً درون شما ریشه ندوانیده باشد بدون اینکه لازم باشد کاری انجام دهید به دست فراموشی سپرده خواهند شد البته مستلزم اختصاص دادن زمان است. توجه خود را به ایده‌هایی معطوف کنید که مرتباً در حال تکرار هستند.

به آنچه یادداشت کرده‌اید سر بزنید، گوش دهید اطرافیان راجع‌به شما چه میگویند، آنچه در خواب می‌بینید شایسته‌ی توجه است و متوجه باشید زمانی که در حال صحبت کردن هستید از چیزی لذت می‌برید. همانند موتیف‌های (عناصری که به‌صورت معناداری تکرار می‌شوند) یک داستان، ایده‌های تکرارشونده‌ی شما نیز تاروپودِ نگرش و شخصیت شما را آشکار می‌سازند. ایده‌هایی که تکرار می‌شوند نظر شما به جهان را معنی می‌کنند.

اگر ایده‌ای هست که مرتب برای شما تداعی می‌شود آن را به‌عنوان نمادی بپذیرید که می‌خواهد درون شما را به خودتان نمایش دهد. اگر نگرش‌های شما دارای الگویی هستند، همان سیگنالی است که می‌گوید دقیقاً راجع‌به چه چیزی باید بنویسید. ایده‌های درونی تأییدی هستند بر اعتراف‌های عمیق شما و آن چیزی هستند که هرچقدر تغییر کنید آن‌ها ثابت سر جای خود قرار خواهند داشت.

پندی از مارک تواین

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/7/12 13:45 ·

مارک تواین در ماجراجویی‌های تام ساییر چنین می‌نویسد: خورشید بر جهانی که در آرامش بود تابید و نور خود را همچون برکتی بی‌مانند بر روستای ساکت ما نشان داد.

شاید بتوان گفت شهره‌ترین پند مارک تواین برای نویسندگان این جمله باشد: "به ندرت پیش می‌آید کلماتی همچون واقعاً و خیلی مفید باشند ... هر بار که می‌خواهید خیلی بنویسید آن را با کلمه دیگری جایگزین کنید؛ ویراستار دلسوز خیلی را حذف می‌کند و این یعنی یک نوشته‌ی درست."

کلمه‌هایی مانند واقعاً و خیلی را حذف کنید. این بخشی از دید وسیع مارک تواین در مورد عملکرد زبان است که هر کلمه‌ای باید همچون تیری به هدف بنشیند پس دلیلی برای تلف کردن آن تیر (کلمه) نیست. صفت‌ها یا در حالت کلی توصیف‌کننده‌هایی مانند "خیلی عجیب" تأثیر بسیار منفی بر نوشتن شما خواهند گذاشت چراکه بیش از حد تکراری، خسته‌کننده و نامفهوم هستند. خواهش می‌کنم در نوشته‌ی جدیدتان زبان رنگارنگ و سرزنده‌ای را بکار بگیرید: مثل وهمی، غریب، خیالی یا نامأنوس.

مارک تواین در آثار خود از خیلی آرام استفاده نمی‌کند بلکه آسوده جایگزین می‌شود. خورشید بسیار درخشان بر روستا نتابید بلکه نورش را مانند برکت به نمایش گذاشت. به جای بکار بردن برخی توصیف‌کننده‌های معمولی این نویسنده‌ی بزرگ از صفت‌های پر حس و حال و تشبیه استفاده می‌کند تا تصویر آرامش و نعمت‌ها را ترسیم نماید. در نتیجه نه تنها صحنه وصف می‌شود بلکه فضایی خلق می‌شود که خواننده می‌تواند در آن زندگی کند – می‌تواند سکوت و آسودگی را احساس کند.

از خیلی و واقعاً دست بکشید تا گره‌های نوشتن شما باز شوند. هر زمان حس کردید به‌طور اورژانسی نیاز به یک توصیف‌کننده دارید، تأمل کنید و به دنبال کلمه‌ی درستی بگردید که بتواند منظور شما را به زیبایی به خواننده منتقل نماید. هرچه صفت‌ها قدرتمندتر و دقیق‌تر باشند، زبان نوشتاری شما بیشتر درگیرکننده ، مهیج و محرک خواهد بود.

متشکریم که این هفته نیز نوشته‌ی را ما مطالعه کردید.

حالا نوبت شماست؛ به شادی بنویسید.

روزگاری در کشور پهناور و زیبای ما ساخت یک مجموعه‌ می‌توانست دهه‌ها به طول بینجامد و آنچه درک این زمان طولانی را آسان و جذاب می‌کند تعهد هنرمندان در ظرافت کار و جزئیات بنا بود.  آن‌ها شیفته‌ی افزودن زیبایی و البته ارزش به جهان پیرامون خود بودند. اثر هنری آنان حاصل رنج روح‌شان بود و همین باعث شد تا به امروز همچنان پابرجا بمانند. این اتفاق در ایران بزرگ ما منحصربه‌فرد نبود چراکه آثار برجای مانده از امپراتوری روم نیز گواه دیگری بر این مقدمه است.

از رنج  روح گفتیم که چنین می‌توان معنی کرد: هر نوع فعالیت که سرچشمه‌ی آن عمق جسم خالق است، روح وی در کنار عشق، مراقبت و البته تلاش سخت است.

ادامه دهیم؟

در جهان امروز سرعت از کارآمدی و مطلوبیت پیشی می‌گیرد حتی زیبایی و کار استادانه هم پشت سر می‌گذارد. فقط تصور کنید استاد برجسته‌ای که در حال حک سنگ نگاشته‌های پرسپولیس بود اگر امروز می‌توانست میزهای IKEA را ببیند چه حالی می‌شد. و تمام آنچه تا اینجا نگاشتیم می‌تواند برای نوشتن نیز روی دهد.

بیشتر نوشته‌های امروز سطحی و فراموش‌شدنی هستند که به دنبال clickbait و اخبار زرد (شامل هر نوع مطلب سرگرم‌کننده‌ هم می‌شود) هستند. بایستی پیوسته تکرار کرد که باکیفیت نوشتن می‌تواند جایگاه شما را تغییر دهد.

نویسنده و یا حتی ترانه‌سرای محبوب خود را در نظر بگیرید. قطعاً در نوشته‌هایشان می‌توانید اشتیاق و تعهد ایشان را به برتری بیابید. این امر کاملاً قابل لمس و زنده است و شما می‌توانید با تمام وجود احساس کنید که چقدر  برایشان حائز اهمیت است. همین باعث می‌شود شما کتاب را بخرید، سابسکرایب کنید و یا هر بار که در حال رانندگی هستید به ترانه‌هایشان گوش بسپارید.

البته که ما هم می‌توانیم همین تأثیر را بر روی خوانندگان بگذاریم. 

کافی است از این به بعد رنج  روح را در نوشته‌های خود بدمید. بیش از پیش کار کنید و به‌عنوان حرفه‌ی جدی بدان بنگرید: لحن خود را دستخوش تغییر کنید، ایده‌هایتان را اَلَک کنید و آثاری منتشر کنید که به محیط اطراف شما زیبایی و ارزش بیفزایند. شما می‌توانید تخت جمشید خودتان را بسازید همان‌قدر باشکوه.

تنها نکته این است که قرار نیست یک دهه از عمر خود را اختصاص دهید چه‌بسا با یک ماه تفکر عمیق و تغییر دید اثری به‌یادماندنی از خود بر جای بگذارید.

 

 

 

سلام بر شمایی که به نویسندگی علاقه‌مند هستید. هفته گذشته دیدیم که تا ایده‌ای را بر روی کاغذ نیاوریم مالک آن نخواهیم بود. امروز و در نوشته‌ی این هفته خواهیم دید مطالعه چگونه می‌تواند مکمل نوشته‌های ما باشد.

در اینترنت همه یک‌صدا بر این باور هستند که محتوا تولید کنید، اما توجه شمارا به نصیحتی بی‌مانند از استفن کینگ جلب می‌کنیم: "اگر زمانی برای مطالعه اختصاص ندهید، زمانی (شاید هم ابزاری) برای نوشتن هم وجود نخواهد داشت. به همین سادگی." استعداد و شجاعت  به تنهایی نمی‌توانند شما را به نویسنده‌ای بی‌بدیل تبدیل کنند. اگر مطالعه نداشته باشید، نوشتن برای شما ناممکن است.

عادات مطالعه برخی از بزرگان ادبی را مورد توجه قرار دهید. استفن کینگ در سال به‌طور میانگین 80 کتاب می‌خواند و توصیه‌اش به نویسندگان جوان این است که در طول روز 5 ساعت را صرف مطالعه کنند. برای کینگ هر کتاب  – خوب یا بد – درس‌های بی‌شماری در اختیارتان قرار می‌دهد تا یک داستان را بازگو نمایید، ابزاری به شما می‌دهد تا سَبک خود را بیارایید.

اما چگونه متوجه شویم چه چیزی را بخوانیم و یا از کجا شروع کنیم؟

ویلیام فاکنر، برنده‌ی نوبل ادبی، معتقد است مطالعه همان دوره‌ی کارآموزی است که نویسندگان باید پشت سر بگذارند. فاکنر در جایی می‌گوید "بخوانید، بخوانید، بخوانید. هر آنچه به دستان شما می‌رسد بخوانید – آشغال، آثار کلاسیک، خوب یا بد تا ببینید نویسندگان آن آثار چگونه داستان خود را مطرح کرده‌اند. نجاری را در نظر داشته باشید که با ابزار مختلف سعی در خلق اثری هنرمندانه دارد و چشم از دستان استاد خود برنمی‌دارد. بخوانید تا راه و روش را درک کنید. سپس بنویسید. اگر خوب باشد متوجه خواهید شد. اگر بد باشد هم از پنجره به بیرون بیندازید تا دیگر در برابر چشمان شما نباشد."

پاسخ پرسش بالا چنین است: هر چیزی در هر مکانی را مطالعه کنید، درخواهید یافت که از چه چیزی لذت خواهید برد و چرا.

خالق دنیای بی‌نظیر جادوگری هری پاتر می‌گوید آنچه را دوست دارید بخوانید اما تا وقتی که از خواندن آن لذت می‌برید. از نظر جی. کی. رولینگ آثار جِین آستِن این‌چنین هستند؛ او کتاب‌های آستِن را به‌قدری خوانده است که نمی‌تواند شمار آن‌ها را به خاطر آورد. زمانی که آنچه دوست دارید را بیابید خواهید توانست رسیده‌ترین میوه‌ی مطالعه را بچینید: تقلید. شما از نویسندگانی تأثیر خواهید گرفت که بیشترین زمان را صرف مطالعه آثار ایشان می‌کنید و این یک اتفاق خوب است. خانم رولینگ اضافه می‌کند "این احتمال وجود دارد در ابتدا از نویسنده‌(ها)ی محبوبتان تقلید کنید که خب این روشی است مطلوب جهت آموختن. پس از مدتی شما قادر خواهید بود روش و صدای خاص خود را بیابید."

راه رسیدن به نوشتن بی‌نقص یک مسیر ساده دارد: مطالعه. آن چیزی که به ذهن شما اجازه‌ی ورود پیدا می‌کند تصمیم‌گیرنده است تا از کدامین ابزار به‌منظور خلق داستان‌تان بهره ببرید. پس همه‌چیز بخوانید. سپس آنکه بیشتر از همه برای شما لذت‌بخش است برگزینید و سعی کنید دلیل این مهم را دریابید. اجازه دهید با هر کتابی که روبرو می‌شوید درک شما از زبان را ارتقا دهد، شما را در پرسپکتیوهای متفاوت غرق کند و تا رسیدن به صدای منحصربه‌فرد خود شما الهام‌بخش باشد. تقلید کنید تا به نوآوری برسید.

مطالعه از روی حوصله – ارتباط گرفتن عمیق با کلمات – به هیچ وجه تفریح نیست؛ بخش جدایی‌ناپذیر از نویسنده بودن است.

 

 

 

مانند قطره‌های باران، ایده‌ها می‌توانند در هر لحظه جایی باشند؛ ثانیه‌ای در آسمان و سپس در دستان شما. اگر نتوانید آن را نگاه دارید به‌راحتی بر روی زمین می‌غلتد. پس ایده‌هایتان را سفت بچسبید. هر آنچه در ذهن بر روی کاغذ بیاورید تا شما مالک آن شوید؛ چنانکه والدو امرسون می‌گوید: "اگر آنچه در ذهن می‌پرورانید را به روی کاغذ نیاورید  ... شخص دیگری فردا آن را با حس و حال بهتری منتقل می‌کند و چه‌بسا برنده‌ی اقبال عمومی هم شود؛ آنگاه شما می‌مانید و حس غم و خشم که به دیگران بگویید آن ایده‌ی من بود، من می‌خواستم راجع‌به آن بنویسم."

نوشته‌های برتر با درک ایده‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی دارند. زمانی که چیزی را می‌نویسید – در حاشیه‌ی یک برگ کتاب، بین خطوط دفتر یادداشتتان و یا حتی در برابر نشانگر ماوس که چشمک میزند –خود را از چنگال بی‌نظمی ذهن رهایی می‌بخشید. کندریک لامار – رپر آمریکایی و مشهور به سراینده‌ی ترانه‌های روایی / داستانی – بر این باور است هنر فرایندی است دائمی و مستمر و یادداشت‌برداری بهترین ابزار به‌منظور سفر در زمان. چراکه تأثیرگذارترین نوشته‌ها حاصل یک‌بار نشستن و نوشتن نیستند بلکه تجمیعی از صدها یا هزاران ایده هستند که در طول زندگی روزمره نویسنده بدان‌ها برخورد می‌کند. پروسه‌ی نگاشتن دیگر از روش‌های سنتی خلاقیت تبعیت نمی‌کند. شما نمی‌توانید تکنیک پومودورو – 25 دقیقه کار و 5 دقیقه استراحت – را بکار بگیرید و انتظار داشته باشید نوشته‌ای بی‌نقص بر جای بگذارید. شمای نویسنده بایستی هرروز و هرلحظه حواس‌جمع باشید چراکه ایده‌های جذاب به چشم برهم زدنی از کنار شما عبور خواهند کرد. اگر به دنبال تبدیل ایده‌هایتان به اثری خواندنی هستید چاره‌ای جز نوشتن آن‌ها و گسترش دنیایشان ندارید.

ما که عاشق نوشتن و خلق دنیاها هستیم باید تمرین کنیم احساسات، اندیشه‌ها و عواطف خود را واکاوی کنیم و بر درک لحظه‌ی حاضر آگاه باشیم. در اولین قدم بایستی این آگاهی را ارتقا بخشیم و سپس درک ایده‌هایی است که به ذهن خطور می‌کنند. یادداشت کنید. اگر در حال مطالعه هستید و چیزی به ذهنتان می‌آید یادداشت کنید، در حال قدم زدن هستید و سرنخی پدیدار می‌شود در تلفن همراهتان ثبت کنید، با دوستان صحبت می‌کنید و ایده‌ای دارید آن را هم ضبط کنید در هرجایی بایستی آمادگی ثبت و درک ایده‌هایتان را داشته باشید.

مانند خوابی که در نزدیکی صبح می‌بینید ایده هم فقط یک‌بار به ذهن شما راه پیدا می‌کند پس تا فرصت دارید آن را بنویسید که همین نوشتن ایده‌ها می‌تواند هر فصلی از کتاب بعدی شما باشد.

هفته‌ی آتی از مکمل ایده‌نگاری یعنی مطالعه خواهیم گفت. 

صدای دریا آرام‌بخش است؛ هرگز متوقف نمی‌شود و دائم در حال فراخواندن روحِ آدمی است تا با تنهایی خودش یکی شود. لمس دریا می‌تواند احساسات شما را برانگیزد و تن انسان را در آغوش نرم و محکم خود نگاه دارد.

چگونه است که دریای وسیع و بیکران می‌تواند چنین احساسات شخصی را برانگیزد؟

جان و شخصیت بخشیدن چنین است. دریا همچون انسان زنده است؛ صدا دارد (در حال فراخواندن روح است)، دست دارد (انسان را به آغوش خود می‌فشارد). دریا حتی روح دارد (خودش تنهاست).

دریا یک موقعیت مکانی نیست بلکه یک شخصیت است. با جان بخشیدن به دریا می‌توان از دنیای پیرامون (طبیعت) به امیال و گره‌های درونی شخصیت انسان رسید. از نوشتن صحبت می‌کنم: دعوت دریا از روح انسان همان میل به آزادی و رهایی است که شخص در قلب خود می‌پروراند. لمس دریا و به آغوش کشیده شدن توسط دریا همان نیازی است که انسان در پی آرامش و اطمینان دارد. اگر در داستان شما دریا دوست شخصیت شما باشد همین ویژگی‌های ظریف باعث می‌شود خواننده بهتر بتواند تغییرات جسمی و احساسی شخصیت را درک کند.

در صورت استفاده‌ی هدفمند، جان‌بخشی ابزاری است قدرتمند که می‌تواند حتی چیز کم‌اهمیتی جان بگیرد و بااینکه فناپذیر است اما به‌یادماندنی شود. دریا فقط یک پهنه‌ی آبی نیست، بلکه انگیزه‌بخش و اغلب تجربه‌ای رمزآلود است.

شخصیت‌بخشی مرز بین جان‌دار و بی‌جان را از بین می‌برد.

آن را به گریه یا خنده بیندازید. برقصانید. انسانش کنید. آنچه بی‌حرکت است را به حرکت و ناتوان از صحبت را به مکالمه وادارید. به جهان یک قلب هدیه دهید که ضربان دارد. روح بدمید: از جان‌بخشی / شخصیت‌بخشی به‌منظور عمق بخشیدن به اشیایی که توصیفشان می‌کنید بهره ببرید.

برای خودتان بنویسید

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/4/7 13:51 ·

چند وقت پیش به پادکستی گوش می‌دادم که گوینده در ابتدای کار اعلام کرد: "آنچه در اینجا می‌شنوید به دلیل خواست و علاقه‌ی ‌من هست نه علاقه‌ی شما." اگر مخاطب ناامید بشه و دیگه بهش گوش نده هیچ اشکالی ندارد. شاید اون گوینده بخواد حرف‌هایی بزنه که به مذاق همه خوش نیآید پس با نادیده گرفتن منطق و قضاوت برخی از جمعیت شنونده، انبوهی از طرفداران به سمت خودش کشانده که طرز فکر کاملاً مشابهی با وی دارند.

همچون آب، نوشتن هم نیاز به یکسری مسیرها و جریانات دارد. دست از آب‌شور بردارید که برای همه یک‌چیز هست و به هر آب روانی به چشم آب‌شور نگاه می‌شود. سعی کنید دست ببرید روی طاقچه‌ی قلبتان و راجع به چیزی بنویسید که دیوانه‌اش هستید. اشتیاق یک پدیده‌ی همه‌گیر است. مثل رودخانه‌ها که به سمت دریا و اقیانوس سرازیر هستند، مردم هم به سمت چیزی گرایش دارند که دیگران دارند.

انتخاب با شماست، یا برای خودتان بنویسید یا برای دیگران. یک آن فکر کردن به هزاران نفر دیگر می‌تواند شما را دیوانه کند چون نمی‌دانید دقیقاً بر روی چه چیزی می‌توانید تمرکز کنید.  اجازه ندهید دنیایی از دیدگاه‌ها شما را سرگردان کند. یک فرد مشتاق را برگزینید و برای همان یک نفر به نحوی بنویسید که نماینده شما در جذب مخاطب باشد.

هنگام نوشتن این مورد را در نظر بگرید که 6 ماه گذشته به دنبال چه چیزی بودید. تمرکز بر ایده‌هایی که می‌توانست شما را شگفت‌زده کند یا موجب صرفه‌جویی در وقت و انرژی شود. اگر عمق‌نویس هستید بهتر است بدانید جزئیات بیشتر نسبت به خِرَد مرسوم ارجحیت بیشتری دارد. نحوه‌ی نگارش شما بایستی اعتراض به سطحی‌نویسی باشد که فقط با چرندیات سعی در پر کردن مغز خواننده دارد.

اگر هم انتخاب کردید برای کس دیگری بنویسید بهتر است بالای نوشته‌تان نامش را بنویسید و گویی در حال پر کردن صفحه ویکی‌پدیا برایشان هستید به توصیف آن شخص بپردازید.

هرچه بیشتر نوشته‌ی شما معطوف به علایق خاص یک شخص باشد کمتر می‌توانید توجه‌شان را جلب نمائید. به‌گونه‌ای بنویسید که مخاطب شما به کلیشه‌ها و فیلسوف‌ها حساسیت دارد چراکه حس چرت‌گویی سنج آن‌ها بارها قوی‌تر از موانع الکتریکی است.

این نوع نوشتن همان ملاقات مخاطب است که شاید هرگز در زندگی واقعی فرصت دیدار رو در رو پیش نیاید پس بهتر است کاری کنید آن‌ها برای دیدار بعدی لحظه‌شماری کنند.

از عشقی صحبت می‌کنیم که محرکی است تا در برابر درد بی‌کلمه‌ای یا رنج ایده‌ی خام به تاب‌آوری ما کمک می‌کند. شاید بتوان گفت عشق و رنج به‌نحوی هم‌معنی هستند، وصف تجربه‌ای عمیق و تحول‌آفرین.

بسیاری از آثار ادبی برجسته‌ی کلاسیک از رنج عمیق شخصی متولد شده‌اند. به رمان‌های بی‌تکراری فکر کنید که تأثیر قابل‌توجهی بر شناخت ما از فرهنگ‌ها گذاشته‌اند: داستایوفسکی در جستجوی اضطراب وجودی (Notes from Underground)، نمایش تلخ بیماری ذهنی توسط ویرجینیا وولف (Mrs. Dalloway)، و یا مایا آنجلو با روایتی قدرتمند از مبارزه‌ی تراما و انگ‌زنی اجتماع (I Know Why the Caged Bird Sings). میدانید چه چیزی باعث ماندگار شدن این آثار کلاسیک است؟ نویسنده نه‌تنها از نمایش رنج خویش خجالت نکشیده است بلکه از آن به‌عنوان وسیله‌ای جهت کمک به بهتر نوشتن و انتقال راحت‌تر درگیری‌های درون داستان بهره برده است تا بتواند هر کاراکتر یا حادثه را در سطحی بنیادین با یکدیگر مرتبط کند. آن‌ها از چیزی نوشتند که توانستند از آن تاب بیاورند.

قوی‌ترین نوشته حاصل بکر بودن است. آن دسته از نویسندگانی که بتوانند به خاطراتشان دست یابند و از عمق تجربیاتشان چیزی بیرون بکشند گویی تزریق احساسی به اثر است تا در جان خواننده بنشیند. هنگامی که نویسنده بتواند آنچه بر وی گذشته را به اثری که خلق می‌کند مرتبط کند، آن نوشته به نمایشی از حقیقت مبدل می‌شود. خوانندگان حس تشخیص دروغ‌گویی فعالی دارند و تنها در صورتی با تمام وجود همراه کلمات شما می‌شوند که متوجه شوند شما بسیار حقیقت‌گو هستید.

رنجی که در زمانی بر شما تحمیل شده است وسیله‌ای است که می‌تواند اشتیاق شما را برانگیزد. شرایط دشواری که با آن پنجه در پنجه در حال مبارزه هستید نباید مانع کار شما بشوند بلکه ابزاری ضروری جهت شکل دادن به صدا و دیدگاه شما هستند. این رنج هست که به شما کمک می‌کند اشتیاق واقعی خود را شناسایی کنید. اشتیاق واقعی خود را بیابید تا بتوانید در کلمات خود روح بدمید، اثری خلق کنید دگرگون‌کننده که خواننده با تمام وجود لمسش کند.

رابطه بین اشتیاق و رنج را کشف کنید تا به قدرتی دست یابید که توانایی انتقال شعف و درد را به صورت هم‌زمان داشته باشید. اگر این نقش مهم را نادیده بگیرید اثر شما خالص نیست؛ پس هر دو را به خدمت بگیرید تا خوانندگان هم بار سنگین شما را در کنار شما به دوش کشیده و با شما بخندند، ، با شما بگریند و وقتشان را در کنار شما سپری کنند.