roshmand

roshmand

بیایید صحبت کنیم

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/3/3 11:37 ·


وقتی از نوشتن صحبت می‌کنیم اغلب به یاد نویسندگانی میفتیم که در جایی دور از جامعه عزلت گزیدند و در تنهایی و تاریکی صفحه‌های کاغذ را یکی پس از دیگری سیاه می‌کنند و روی هم تلنبار می‌کنند – البته اگر مچاله نکنند و به دور پرتاب نکنند. اما راستش تنها راه نوشتن این‌چنین نیست و شاید جالب باشد بدانید این روش حتی مسیر درستی برای خلق داستانی شگفت‌انگیز نیست. به جای این کارها بهتر است از دل مکالمه‌ها نوشته‌ی خودتان را بیرون بکشید.

وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها تکامل پیدا می‌کنند، ذهن شما خالی می‌شود، موانع نوشتن کنار می‌روند و به شما کمک می‌کند تا به خودتان گوش دهید.

مکالمه‌ها می‌توانند برای تازه‌کارها منبع خوبی برای الهام گرفتن باشند. منشور را در نظر بگیرید که با عبور یک اشعه‌ی نور آن را به رنگین‌کمانی تبدیل می‌کند، وقتی صحبت می‌کنید ایده‌های شما از نقطه‌نظریات متفاوتی بازخورد می‌گیرند. یک مکالمه‌ی ساده می‌تواند چیزی در برابر شما نمایان کند که اگر سال‌ها با خودتان می‌نشستید هرگز آن را درک نمی‌کردید – در این بین شما انتقاد و مخالفت‌هایی هم خواهید داشت که قطعاً شما را بیشتر به فکر فرو خواهد برد و این عالی است.

مزایای صحبت کردن اینجا به پایان نمی‌رسند. هر زمان ایده‌ای در ذهن شما جرقه میزند باید به قدری آن را بیازمایید تا زلال شود. خودتان را جوکری در کلابی کوچک ببینید که در حال آزمودن جوک‌های مختلف است. وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها را فشرده می‌کنیم؛ گفتن از ایده‌ها شما را مجبور به ساده و واضح‌گویی می‌کند تا به هدف برسید. حال تصور کنید در نوشتن چقدر دشوار می‌شود. پس بسیار بهتر است قبل از نگارش پاراگراف آغازین، ایده‌ی خود را با دوستان قابل اعتماد مورد واکاوی قرار دهید.

حال که ایده‌ی شما واضح و روان شده احتمالاً موانع نوشتن پیش روی شما باشند. نگران نباشید که حرف زدن باعث می‌شود کلمات و حرف‌های شما خودشان را نشان دهند. دیگر نباید درباره‌ی ایده صحبت کرد بلکه بایستی پیرامون آن وقت بگذارید. تصور کنید این ایده به کجاها می‌رسد. وقتی صحبت می‌کنید خواهید دید چه ارتباط عجیبی بین ایده‌هایی که فرسنگ‌ها باهم فاصله دارند شکل خواهد گرفت – اگر تنها پشت یک میز بنشینید و به کاغذ یا مانیتور و کیبورد زل بزنید نتیجه چنین درخشان نخواهد بود.

وقتی در تنهایی می‌نویسید بیشتر وقت‌ها اکوی خودتان می‌شوید به نحوی که کلمات یکسانی را بارها و بارها تکرار خواهید کرد. به اشتراک‌گذاری پیش‌نویس و ایده‌ی ناپخته با دیگران این فرصت را به وجود می‌آورد تا نقد سازنده‌ای که منجر به بهبود نگارش و مسیریابی شما شود به سمت شما سرازیر شوند. اجازه دهید سایرین به شما بگویند چه چیزی خوب است چه چیزی بد است. وقت خود را با فشردن دندان‌هایتان به هم تلف نکنید.

تنهایی نقش خاص خودش هنگام نوشتن را ایفا خواهد کرد اما صحبت کردن می‌تواند فرایند نگارش را تحلیل کند. هفته‌هاست که تنها می‌نویسید حالا به دنبال بازخورد باشید و شفافیت نگارش را از سایرین جویا شوید. هر جا که به بن‌بست خوردید، بیایید صحبت کنیم.

 

نظر شما چیست؟

 

نویسندگی به خودیِ خود یک راه ارتباطی نیست بلکه میثاقی است با خوانندگان شما. توافقی نانوشته است. اَمور تاوِلز می‌گوید خوانندگان شما برای مطالعه‌ی نوشته‌ی شما سرمایه‌گذاری می‌کنند حال وقت ارزشمندشان و یا برخی پول پرداخت می‌کنند و شمای نویسنده بایستی به‌درستی پاسخ این سرمایه‌گذاری را بدهید. کمی پیش گفتم که این کارِ ما گویی عهدی نانوشته است تا به خواننده احترام بگذاریم و الهام‌بخش باشیم. درباره‌ی این صحبت می‌کنم که بایستی وقت و انرژی خود را به‌درستی سپری کنید تا چیزی خلق کنید که سرمایه‌گذاریِ خواننده ارزشمند و غنی شود.

زمانی که شخصی نوشته‌ی شما را می‌خواند، با کلمات شما پا در سفری قرار می‌دهد. آن‌ها امید، ترس، رؤیا و یا عطش هر چیزی (دانش، سرگرمی یا تنهایی) را می‌توانند به همراه داشته باشند. این وظیفه‌ی شمای نویسنده است تا سفر را با صداقت هدایت کنید و کشتی را از دریای اطلاعات به سلامت عبور دهید. هرچه غیر از این باشد شما پیمان مقدس با خواننده را نادیده گرفته‌اید و او را سرگردان به حال خود رها کرده‌اید.

برای اینکه سر قول خود بمانید باید تعهدی استوار به درستی داشته باشید جز در مسیر  بی‌نقصی قدم برندارید. از شناختن فضا و درستی لحن شما صحبت می‌کنم. اینجاست که نویسندگان تأثیرگذار  به اولین نوشته یا پرهیجان‌ترین نوشته‌ی خودشان نه میگویند ولی آن‌که بهترین ارتباط را برقرار کرده می‌پسندند. نگاشتن ایده‌هایتان دلیلی بر خوب بودن نوشته نیست بلکه پاسخ به این سؤال ارزشمند است: ارزش خواندن دارد؟

پیشنهاد می‌کنم:

 

دیوید فاستر والاس معتقد است "خواننده توانایی خواندن ذهن نویسنده را ندارد." کلمات شما وقتی تأثیرگذار هستند که جای خواننده نشسته باشید و بنویسید. صداقت شما می‌تواند منجر به این شود که خواننده شروع به خود-ارزیابی کند. به‌گونه‌ای بنویسید که ارتباطی عمیق، تجربه‌ای مشترک بین خواننده و نویسنده شکل گیرد تا بتواند پلی باشد بین دنیاها، زخم‌ها را التیام بخشد و سریع تأثیر بگذارد.

بی‌نقصی و درک خواننده، کلید تحقق به عهدی است که با خوانندگان بسته‌اید. روی صفحه است که در دست خواننده می‌گذارید. خواننده با توجهش به شما اعتماد می‌کند. این مهم را با نوشتن چیزی که الهام‌بخش، سرگرم‌کننده و آگاهی‌بخش است جبران کنید. معیار اصلی موفقیت در نوشتن تعریف و تمجید یا دنبال‌کنندگان شبکه‌های اجتماعی نیستند بلکه در تائید گرفتن از خواننده‌ای است که حس دیده شدن، درک شدن و ارزشمند بودن دارد و این‌ها از کلمات شما برمی‌آیند.

 

 

 

اگر شما هم پنجه در پنجه‌ی ایده‌آل‌گرایی هستید توجه‌ شما را به این نوشته جلب می‌کنم که قصد رها کردن یک بمب دارم.

 

اغلب افرادی که خودشان را پشت شعار "من کمال‌گرا هستم" پنهان می‌کنند همان‌هایی هستند که نقش قربانی را ایفا می‌کنند تا عدم نمایش خلاقیت و هنر خود را به گردن یک شعار بیندازند. البته منظور من را اشتباه برداشت نکنید – مشخص کردن یک حد از کیفیت بالا برای هنر خودمان فوق‌العاده است اما به اشتراک نگذاشتن آن به این دلیل که هرگز رضایت ندارید اصلاً خوب نیست.

وقتی نوبت رد و بدل کردن ایده‌هاست شما به‌راحتی این کار را انجام می‌دهید. اما وقتی نوبت به نوشتن و شکل دادن به آن‌ها می‌رسد شما فلج می‌شوید. به یک تایپیست مبتدی تبدیل می‌شوید، شاید شخصیت ادیتور بداخلاق وسواسی و یا کارشناس استاندارد سنجی در شما ظاهر شود. اندازه‌ی نوشتن 15 صفحه در ذهن شماست اما خط اول نوشته‌تان را 40 بار بازنویسی می‌کنید و در همان خط اول گیر می‌کنید.

بیایید تصور کنیم برای صحبت کردن هم همین‌قدر وسواس به خرج می‌دادیم. میدانید چه فاجعه‌ای می‌شد؟ چند دقیقه طول می‌کشید تا یک جمله‌ی قابل فهم و منسجم به طرف مقابلمان بگوییم؟ همین کافی است تا متوجه شویم هنگام صحبت کردن کلمات را رها می‌کنیم و به بینش و ادراک درونی خودمان تکیه می‌کنیم. پس چرا همین کار را وقتی می‌نویسیم انجام ندهیم؟

بیشتر نویسنده‌ها حدود خود را به‌قدری بالا تعیین می‌کنند که رسیدن بدان برایشان ممکن نیست و این برابر است با خودویرانگری. ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرند تا شما به آن نوشته‌ی بی‌نقص خود برسید. غرور شما زبان باز می‌کند و در گوش شما نجوا می‌کند که اثر شما بایستی بدون اشتباه و اعجاب‌برانگیز باشد. در نتیجه خلاقیت و یادگیری شما آسیب می‌بیند.

خوشبختانه راه آسانی برای این دردسر وجود دارد و آن هم مشخص کردن ددلاین(سررسید یا موعد مقرر) است.

با این کار به جنگ با زمان می‌روید که غرورِ شما را ساکت و اندیشه‌ی شما را بیش‌فعال می‌کند. جایی برای ایده‌آل‌گرایی، کمال‌گرایی یا اهمال‌کاری باقی نمی‌ماند بلکه ایده‌ها و خلاقیت شماست که در جریان می‌ماند. گویی در حال مکالمه با یکی از دوستان صمیمی خود هستید، جایی که ادراک درونی شما کار را به پی می‌برد. نتیجه‌ی این اتفاق، فوران ایده است. کلمات پدیدار می‌شوند و بدون آنکه متوجه شوید متنی نوشته‌اید که شما را شگفت‌زده می‌کند.

ددلاین داروی نویسنده است – آن چیزی که مانع از نوشتن می‌شود – و چه بهتر از این‌که با خود عهد کنید هرروز متنی را بنویسید ، آغاز و پایان داشته باشد. آن‌ها را به دست ویراستارانی برسانید تا بازخورد آن‌ها راه شما را هموارتر کند. نویسندگانی هستند که جریان فکری آشنا به شما دارند پس پیدایشان کنید و مرتب با آن‌ها به گفتگو بنشینید.

این بار امتحان کنید 10 صبح شروع به نوشتن کنید و 7 عصر به اشتراک بگذارید. در یک روز ایده‌پردازی کنید، بنویسید، ویراستاری کنید و به اشتراک بگذارید.

 

در عصری زندگی می‌کنیم که شهره به انفجار اطلاعات است جایی که مردم در یک صبح معمولی چندین مقاله و صدها توییت از پیش چشم می‌گذرانند، پس چرا باید یکی مقاله‌ی شما را برای مطالعه انتخاب کند؟ به چه دلیل مقاله‌ی شما رو باید به ذهن بسپارند؟ اگر به دنبال این هستید که مقاله‌ی شما به یاد ماندنی باشد پس بایستی برای مطالعه جذاب (ارزش وقت گذاشتن داشته) باشد.

نمیشه که با مقاله‌ی 20-30 دلاری به تنها مفسر دقیق جریان تبدیل شد. به منظور تأثیرگذاری بی‌نقص بر روی خواننده، نوشته‌ی شما باید شاعرانه، یکپارچه، جذاب و در یک کلمه سرگرم‌کننده باشد.

مطالعه را می‌توان به مصرف دارو تشبیه کرد؛ با یک قاشق عسل تمایل بیشتری برای مصرفش نیست؟. زبان نوشتار باید احساسات را برانگیزد و خواننده را به تفکر وا دارد. تفکری که با خودش بگوید متوجه احساسش هستم، میدونم چی میگی. برای رسیدن به این سطح از تأثیرگذاری، کلمات بر قلب خواننده مؤثر واقع شوند. برای همین هست که بیشتر مردم  برای پر کردن اوقات فراغتشان سراغ کتاب خواندن نمی‌روند.

حتی داستان‌های تراژدی می‌توانند لذت مطالعه داشته باشند: بگذارید یک اسطوره را به شما معرفی کنم: داستایوفسکی؛ کسی که حس مبارزه، خشم و شرم را برمی‌انگیزد. نویسنده‌ای که می‌تواند شما را تکان دهد و کاری با شما بکند که عمیقاً احساسات انسانی خود را لمس کنید.

کاری کنید خواننده همان احساسی را تجربه کند که شما داشتید. اگر واقعاً به دنبال جذاب بودن نوشته‌ی خود هستید آن را ارتباط پذیر سازید.

بیشتر نویسنده‌ها فصیح هستند و ایده‌های درخشان و دایره لغات رنگینی دارند اما آیا همه‌ی آن‌ها می‌توانند کاری کنند آن صفحه‌ی سفید سرگرم‌کننده باشد؟ فراموش نکنید خواننده‌ی معمولی به دنبال جذابیت چیزی است که می‌خواند. چه‌بسا خواننده از مقاله‌ی شما درسی فراگرفته باشد و یا حتی کلمات هم جدیدی آموخته باشد اما سؤالی که در نهایت از خود می‌پرسند این هست: از مطالعه‌اش لذت بردم؟ از وقتم به‌درستی استفاده کردم؟

حین بازبینی نوشته‌تان خودتان نباشید، خودتان را بجای خواننده قرار دهید و بپرسید "آیا شخص دیگری هم از این نوشته لذت خواهد برد؟"

نوشته‌تان را سرگرم‌کننده کنید تا خواننده هرگز نتواند شما را فراموش کند.

 

راز جاودانگی

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/7/6 14:28 ·

جریانی را آغاز کنید، راهی را شروع کنید. بنیان‌گذار تغییر باشید، تاریخی را برای تحول و خاص بودن خلق کنید و پایه‌گذار ایده‌هایی باشید که پس از شما هم نتوان حذفشان کرد.

ایده‌ی یک فرد می‌تواند اساس یک عقیده شود. اما نوشتن ...

نوشتن فقط سیاه کردن کاغذ نیست بلکه بذرپاشی نوآوری و دگرگونی است. کمپانی‌های ارزشمند بیلیون دلاری با بیان مأموریتشان آغاز می‌کنند. کشورها بر پایه قانون اساسی گردانده می‌شوند (به جز ...) مذاهب هم کتاب مقدسی دارند. جنگ‌ها با دادن مانیفست و سخنرانی‌ها شعله‌ورتر می‌شوند.

قدرت نوشتن در توصیف چگونگی زندگانی ما نیست بلکه در خلق حکمت پاسخ به این سؤال است: هدف از زندگانی چیست؟. داستان‌های بزرگی را که خوانده‌اید به یاد آورید؛ هدف شخصیت و پلات نیست بلکه درس گرفتن از اخلاقیات است.

کمپانی‌ها اعلام ورشکستگی می‌کنند،کشورها از هم می‌پاشند، مذاهب سست می‌شوند و کتاب‌ها محبوبیت خود را از دست می‌دهند. ایده‌ها هستند که باقی می‌مانند – نوشتن همان به جای گذاشتن یک میراث است.

راز جاودانگی شما در پیشرفت تغییری است که بدان باور دارید. ایده‌ی کوچکی می‌تواند به قدم بزرگی برای یک جامعه، یک نسل، و یا یک مکتب فکری شود.

قدرت به اشتراک‌گذاری ایده‌هایتان را دست کم نگیرید چراکه ایده‌ها بخشی از زندگی‌ای هستند که پس از رفتن شما همچنان به بقای خود ادامه می‌دهند. وقتی پیشگام بودن را برمی‌گزینید، بخشی از وجود شما هرگز از بین نخواهد رفت. ایده‌های شما با تأثیر دائمی‌ای که بر زندگی دیگران می‌گذارند به زندگی خود ادامه می‌دهند.

پیش به سوی کاغذ سفید

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1402/6/9 12:22 ·

کاغذ سفید یک تهدید برای خلاقیت شمای نویسنده است که با دنیایی از پتانسیل بیکار نشسته. البته نادیده نباید گرفت که همین میتونه انرژی شمارو از بین ببره. دوست دارید چیزی بنویسید اما دستاتون روی کیبورد یخ زده و نمیدونین از کجا شروع به نوشتن کنید. خیلی زمانی نمیگذره تا شروع به نفرین کردن نشانگر چشمک زن کنید.

اما آیا برای شکست دادن کاغذ سفید راهی هست؟ بله. بیایید به روزگار مدرسه یا دانشگاه فکر کنیم که بهمون موضوعی داده میشد و این ما بودیم که بایستی در رابطه با اون موضوع تحقیق میکردیم و انشاء یا مقاله خودمونُ تحویل میدادیم. اما الان با استفاده از تجربه گذشته باید روش تحقیقمون رو تغییر بدیم. میپرسید چطور؟ الان بهتون میگم. دنباله روی ذهن کنجکاو خود باشید. در مسیر تحقیق به هر نکته جالبی که میرسید یادداشتش کنید. شاید با شخصی در حال گفتگو هستید و در بین همین مکالمه نکته ای مطرح میشه که جرقه نوشتن در ذهن شما زده میشه. مطالعه روزنامه یا کتاب یا حتی یک مقاله، تماشای فیلم یا برنامه های تلویزیونی قطعا پاسخگوی ذهن همیشه کنجکاو شما هستند. البته که این موارد بعد از مطالعه منابع رسمی و اینترنت هستند.

سعی کنید این عادت رو درون خود پرورش بدید تا ایده های مختلف رو بقاپید تا کم کم کهکشانی از یادداشت برای خود ایجاد کرده باشید. اینجاست که وقتی میل به نوشتن پیدا میکنید متوجه میشید سهم زیادی از تحقیقات شما تکمیل شده. با صُوَر فلکی آشنا هستید؟ دب اکبر مثلا؟ باید روزی برسه که وقتی به نوشته هاتون نگاه میکنید ایده ها رو ببینید مثل تشخیص صور فلکی وقتی آسمان شب نگاه میکنید.

پس قدرت فکر و ایده گرفتن رو دست کم نگیرید. تحقیق کنید، مطالعه کنید، ببینید و بشنوید تا کاغذ سفید رو شکست بدید.

دنبال معجزه نباشید؛ باید خودتان حرکت کنید تا به نتیجه برسید. دنبال بهترین بودن نباشید دنبال منحصربفرد شدن باشید. دنبال این باشید که تنها بخواهند شما کار را انجام دهید.

 


انتخاب کردیم بنویسیم چون بهش علاقه‌مندیم اما برای گذراندن روزگار نیاز به پول داریم. شما با نوشتن و یا فروش نوشته‌هایتان کسب درآمد نمی‌کنید مگر اینکه چند صد خواننده داشته باشید که حاضر باشند برای خواندن نوشته‌های شما پول پرداخت کنند.

پس بهتره در کنار نوشتن حرفه‌ی درآمدزایی هم داشته باشید. مثال؟ شما برای نوشتن نیاز به تحقیق دارید پس در کنارش نسبت به مواردی هم پرس‌وجو کنید که توانایی ارائه داشته باشند. این کار توانایی و سرعت شما در یافتن مطالب رو افزایش میده. نحوه کار کردن با ابزار هم بهبود پیدا می‌کند.

شاید هم دبیر هستید و دانش‌آموزان شما در رده‌های سنی مختلفی هستند. پس شما به این درک رسیده‌اید که چگونه اطلاعاتتان را برای افراد مختلف تشریح کنید که به‌راحتی متوجه شوند. این قضیه علاوه بر کمک به ارتقای سخنوری شما، توانایی نگارش شمارو هم به‌صورت چشمگیری بهبود می‌بخشد.

طراحی بلدید؟ با دانشی که نسبت به نوشته‌ی خود دارید میتونین طرحی بزنید که به فروش نوشته‌ی شما کمک کند.

شغل شما رابطه‌ی مستقیمی با بهبود مهارت‌های شما در نوشتن دارد. در دنیای ایده آل شما این شغل رو دارید و هرروز هم می‌توانید بنویسید و پاک کنید تا به نتیجه‌ی دلخواه برسید. اما اگر روراست باشیم ما در دنیای ایده آل زندگی نمی‌کنیم.

مسئولیت‌هایی که بر عهده داریم و چالش‌های هرروزه باعث میشه حتی تا چند روز نتونیم به نوشته‌مون سر بزنیم پس باید دنبال انگیزه‌ای باشیم که مارو بکشونه سرِ کار. این انگیزه میتونه پول باشه، میتونه شهرت باشه میتونه یک عکس یا حتی یک آهنگ باشه. یک چیزی باید باشه تا شمارو به سمت نوشتن بکشونه.

شاید فکر کنید حتی وقت غذا خوردن هم ندارید ... پس بهتره موقع خوردن هم بنویسید و فکر کنید یا شاید هم موقع خوردن هم فکر کنید و بنویسید ... هر انسانی یک شخصیت خاص دارد و نوشته‌ی شما محصول شخصیت و تفکر شما ... در نتیجه خوانندگان شما هم خاص خواهند بود. خودتان را درگیر قوانین و اصول و برنامه نکنید تا نوشته‌ی شما برایتان پول‌ساز شود.

تصور کنید برای مسابقه‌ای از شما می‌خواهند یک داستان کوتاه عاشقانه بنویسید شما هم انجام می‌دهید و برنده عناوین گوناگونی می‌شوید، اما بعدها ایده‌هایی برای تبدیلش به رمان به سراغتان می‌آیند، نباید خود را محصور کنید که چون این شخصیت‌ها بودند داستان برنده شد، نه بیایید شجاعت به خرج دهید و شخصیت اول رو حذف کنید.

گذر زمان نشان می‌دهد چیزی که برای شخص دیگر می‌تواند یک شکست به حساب بیاد برای شما پیروزی بزرگ باشد. شمای نویسنده باید بدانید که ارزش شما با تعداد خوانندگان مشخص می‌شود نه با تعداد دنبال‌کنندگان فیس‌بوک و اینستاگرام و توییتر.

شاید هم بخواهید نوشته‌ی خود رو در اختیار منتقدی قرار بدید تا اثر خودتون رو مورد ارزیابی قرار بدید، البته که کار خوبیه اما اجازه ندهید اصل داستان شما از بین برود. منتقد به شما کمک میکنه انتظارات خواننده را تشخیص دهید. شما داستان خود را خلق می‌کنید. با سبک و لحنی خاص آن را پیش می‌برید. اگر نتوانید نظر خواننده رو جلب کنید تا به قدرت شما در داستان‌گویی ایمان بیاورد: شما خواننده را از دست می‌دهید = شکست.

منتقد خوب، نقاط قوت و ضعف شما در نوشتن و داستان‌سرایی رو مطرح میکنه و این چیزی هست که شما به رشد خودتان به‌عنوان یک نویسنده نیاز دارید.

نویسندگی نیاز به تعهد دارد. چیزی که خوانندگان وفادار شما انتظار دارند. نویسندگی وقت‌گیر است. نویسندگی نیاز به قربانی کردن دارد. نویسندگی شما را یک شبه پولدار نمی‌کند.

خود را غرق در نویسندگی کنید چراکه بهتر از نوک پا زدن به آن است که آیا گرم است یا سرد؟ هیچ اشکالی ندارد این‌قدر اشتباه کنید تا نحوه‌ی صحیح نوشتن و داستان‌گویی خودتان را پیدا کنید. اما همیشه با خودتان صادق باشید.

 

 

وقتی دست به قلم می‌برید و قصد نوشتن می‌کنید موارد زیادی هستند که فکر شمارو درگیر می‌کنند – شخصیت‌‌ها، پلات و جهان سازی.

در اولین صحنه‌های داستان‌تان بایستی 5 مورد را برای درک بهتر خواننده روشن کنید.

شخصیت‌ها: اولین مورد احتمالاً خیلی واضح بود اما بهتر است بدانید خواننده در ابتدایی‌ترین خطوط به دنبال شخصیت‌های اصلی و خلقیات‌شان می‌گردد. افرادی مستقل هستند یا خجالتی؟ جنگجو هستند یا سریع تسلیم می‌شوند؟ شما باید جواب این قبیل سؤال‌ها را بدهید فارغ از اینکه شخصیت‌ها دنبال چه هستند و یا با چه کسی داستان را شروع می‌کنید.

هدف: شخصیت‌هایی که خلق کرده‌اید به دنبال چه چیز(های)ی هستند؟ شاید هم در حال نگارش داستان پیچیده‌ای هستید که خواننده متوجه تمام جزئیات نخواهد شد اما باید خیلی زود متوجه دلیل حضور شخصیت در داستان و مسیری که در پیش دارد بشود. گل چیدن آن‌ها برای مادرشان هست یا دارن برای چیزی وقت تلف می‌کنند؟ در حال جمع‌آوری چیزی هستند؟ خب چرا؟ اگر با یک رعد و برق مهیب دنیا ویران شد شخصیت شما چه چیزی را از دست داد؟

زمان: اینکه چه اتفاقی در چه زمانی و در چه مکانی روی داده به‌اندازه خود آن اتفاق حائز اهمیت است. پس از نیمه‌شب یا اول صبح؟ در دنیایی که خلق کرده‌اید چه مدت قبل‌تر آن اتفاق روی داده است؟ برخی از این پاسخ‌ها ممکن است به هدف و لحن شخصیت گره خورده باشد اما نباید این حس منتقل شود که حتی یک شخصیت در ابهام سَر می‌کند.

لحن نگارش: خواننده بایستی در لحظات ابتدایی متوجه حس نویسنده شود که چطور نوشته شده است. قرار نیست داستانی که با شادی آغاز شده تا پایان لحظات شادی‌آفرین داشته باشد و یا حتی با خوشی تمام شود. در داستان دراماتیک هم لازم نیست که در ابتدای داستان شخصیتی از دست برود اما چه زیبا خواهد بود اگر خواننده متوجه این موضوع بشود که چه چیزهای دشواری در مسیر این شخصیت قرار خواهد گرفت. در نظر داشته باشید شروع کردن داستان مانند دیزنی و تبدیل کردنش به داستایوفسکی شما را در مسیر بازاریابی فروش دچار مشکل جدی خواهد کرد.

سرعت داستان: یکی از موارد مهمی که در داستان‌نویسی بسیار کم بدان اهمیت داده می‌شود ، سرعت پیشروی داستان است که نباید در طول داستان یکنواخت باشد. شروع آهسته‌ی داستان که با شکل‌گیری جهان داستان شدت بیشتری می‌گیرد و یا اینکه با بروز یک خطر جدی سرعت می‌گیرد و کمی بعد همه‌چیز آرام می‌شود. این خیلی مهم هست که سرعت داستان را چطور کنترل کنید که خواننده هم خسته نشود هم انتظار آن شدت یا آهستگی را نداشته باشد. ضروری است خواننده در داستان درگیر شود و باور کند یک اکشن در حال روی دادن است. تصور کنید فردی در کتاب‌فروشی در حال ورق زدن کتاب شما یا در حال مطالعه وبلاگ شما است آیا هر صفحه‌ای را که باز کند یا با هر اسکرول به چنان داستان مهیج و گیرایی برمی‌خورد تا بلافاصله کتاب شما را خریداری کند یا به ادامه مطالعه وبلاگ شما بپردازد؟

 

برگردان‌شده از آندرا لاندگرن


وقتی روی این پست کلیک کردید تا مطالعه‌اش کنید به احتمال خیلی زیاد تصمیم گرفتید وبلاگی برای خودتان راه بیاندازید. شاید همین الان هم یک بلاگر باشید شاید هم بخواهید برای اولین بار دست به این کار بزنید اما شروع این کار با شک و تردید ِ زیادی همراه هست.

حتماً سؤالات بسیاری دارید که به دنبال جواب آن‌ها هم هستید اما اگر از من بپرسید فقط یک سؤال هست که بالاترین میزان اهمیت رو دارد.

قبل از اینکه وبلاگ خودتان رو استارت بزنید لطفاً این سؤال رو از خودتان بپرسید:

آیا این کار رو برای سود رساندن به شخص دیگری انجام می‌دهید؟

البته که هیچ اشکالی ندارد بلاگری رو برای کسب سود شخصی راه‌اندازی کنید اما امکان نداره دست به استارت وبلاگ بزنید و به فکر مخاطبتان نباشید.

شاید بگید:"من که مخاطبی ندارم – کسی وبلاگ من رو نمیخونه". شما هرگز نمیدونید کسی که به مانیتورش (کوچک یا بزرگ) نگاه میکنه دقیقاً داره چه چیزی رو میبینه. کسی که نمی‌شناسیدش در حال مطالعه‌ی نوشته‌ی شماست حالا شاید آماری که دریافت می‌کنید حتی به صفر نزدیک باشه.

من کاملاً موافق راه‌اندازی وبلاگ هستم، اگر به منظور تخلیه فکری یا گفتن حرفاتون وقتی جایی برای شما نیست باشه. اما اگر وبلاگ می‌زنید تا به درآمد برسید ، مشهور بشید و یا هر هدف دیگری که دارید – بهتر اینکه مخاطبین خودتان رو اولین اولویت و ارجحیت خودتان قرار بدید. اگر این کار انجام نشه به هیچ هدفی نمی‌رسید.

مخاطبین رو در بالاترین ارجحیت بذارید تا خیلی زود متوجه بشید افرادی هم هستند تنها چیزی که براشون اهمیت داره مطالعه نوشته‌های شماست و با کمی گذشت زمان، نوشته‌های شما که فکر می‌کردید کسی نگاهشون هم نمیکنه حالا به روتین یک سری افراد تبدیل شده و این وظیفه شماست تا این روتین رو مداوم، جذاب و مفید نگه دارید (اگر به دنبال جامعه مخاطب بزرگ‌تری هستید).

ولی راستش خواننده‌های شما برای شخص خودتان ارزشی قائل نیستند بلکه اون‌ها بیشتر به فکر خودشان هستند که مطالب شما رو میخونن. از این اصل دور نشیم که شما به دنبال رشد وبلاگ خودتان هستید تا به اهدافی که برای خودتان مشخص کردید برسید. اما نباید مهم‌ترین بخش وبلاگ نویسی رو دست‌کم بگیرید: افرادی که براشون می‌نویسید. خوانندگانی که به دنبال آموختن، کسب اطلاعات، سرگرم شدن یا هر چیز دیگری هستند. آن‌ها اولویت شما هستند. حالا آن‌ها به زندگی شما تبدیل می‌شوند. اگر شما به نفع آن‌ها مطلبی نمی‌نویسید اصلاً نباید وبلاگی داشته باشید.

خب شاید یکی الآن بپرسه من هم میتونم داستان‌های کوتاه یا اشعارم رو پست کنم؟ بله! شما در تلاش هستید تا افراد بیشتری اثر شما رو مطالعه کنند، اما شما چیزی به مردم می‌دید برای مطالعه، شما باعث رشد میزان مطالعه می‌شوید. (اگر صحیح است عدد 1 را فشار دهید).

نظرتان راجع‌به انتشار تجربه‌هاتون چیه؟ البته که اگر به قصد انگیزه بخشیدن و یا الهام دادن به افراد باشه من کاملاً موافقش هستم.

هر چیزی که پست می‌کنید باید باید باید به نفع خواننده‌تون باشه. شاید وبلاگ شما روزی هزاران خواننده نداشته باشه اما باید صفحات اندکی اما جذاب و مفید در میان انبوهی از وبلاگ‌ها و سایت‌هایی باشه که همگی از شما مشهورتر هستند. اما بدانید تا زمانی که خواننده را اولویت خود قرار می‌دهید رشد وبلاگ شما هرگز متوقف نخواهد شد. زمان بگذارید و پاسخ خوانندگان خود را بدهید. اگر متوجه چیزی نشده‌اند راه‌حل بدید آن‌قدر این کار را انجام دهید تا بر اون مسئله تسلط پیدا کنند. بخواهید که خواننده‌ی شما فرد بهتری باشد. تمام تلاشتان بر همین اصل استوار باشد.

اگر جامعه مخاطبی را هدف قرار دادید، اگر میخواهید به اشخاصی به روشی کمک کنید، وبلاگ نویسی برای شماست نه نوشتن. یادتون باشه.

برگردانی از مگ داول