roshmand

roshmand

 

مانند قطره‌های باران، ایده‌ها می‌توانند در هر لحظه جایی باشند؛ ثانیه‌ای در آسمان و سپس در دستان شما. اگر نتوانید آن را نگاه دارید به‌راحتی بر روی زمین می‌غلتد. پس ایده‌هایتان را سفت بچسبید. هر آنچه در ذهن بر روی کاغذ بیاورید تا شما مالک آن شوید؛ چنانکه والدو امرسون می‌گوید: "اگر آنچه در ذهن می‌پرورانید را به روی کاغذ نیاورید  ... شخص دیگری فردا آن را با حس و حال بهتری منتقل می‌کند و چه‌بسا برنده‌ی اقبال عمومی هم شود؛ آنگاه شما می‌مانید و حس غم و خشم که به دیگران بگویید آن ایده‌ی من بود، من می‌خواستم راجع‌به آن بنویسم."

نوشته‌های برتر با درک ایده‌ها رابطه‌ی تنگاتنگی دارند. زمانی که چیزی را می‌نویسید – در حاشیه‌ی یک برگ کتاب، بین خطوط دفتر یادداشتتان و یا حتی در برابر نشانگر ماوس که چشمک میزند –خود را از چنگال بی‌نظمی ذهن رهایی می‌بخشید. کندریک لامار – رپر آمریکایی و مشهور به سراینده‌ی ترانه‌های روایی / داستانی – بر این باور است هنر فرایندی است دائمی و مستمر و یادداشت‌برداری بهترین ابزار به‌منظور سفر در زمان. چراکه تأثیرگذارترین نوشته‌ها حاصل یک‌بار نشستن و نوشتن نیستند بلکه تجمیعی از صدها یا هزاران ایده هستند که در طول زندگی روزمره نویسنده بدان‌ها برخورد می‌کند. پروسه‌ی نگاشتن دیگر از روش‌های سنتی خلاقیت تبعیت نمی‌کند. شما نمی‌توانید تکنیک پومودورو – 25 دقیقه کار و 5 دقیقه استراحت – را بکار بگیرید و انتظار داشته باشید نوشته‌ای بی‌نقص بر جای بگذارید. شمای نویسنده بایستی هرروز و هرلحظه حواس‌جمع باشید چراکه ایده‌های جذاب به چشم برهم زدنی از کنار شما عبور خواهند کرد. اگر به دنبال تبدیل ایده‌هایتان به اثری خواندنی هستید چاره‌ای جز نوشتن آن‌ها و گسترش دنیایشان ندارید.

ما که عاشق نوشتن و خلق دنیاها هستیم باید تمرین کنیم احساسات، اندیشه‌ها و عواطف خود را واکاوی کنیم و بر درک لحظه‌ی حاضر آگاه باشیم. در اولین قدم بایستی این آگاهی را ارتقا بخشیم و سپس درک ایده‌هایی است که به ذهن خطور می‌کنند. یادداشت کنید. اگر در حال مطالعه هستید و چیزی به ذهنتان می‌آید یادداشت کنید، در حال قدم زدن هستید و سرنخی پدیدار می‌شود در تلفن همراهتان ثبت کنید، با دوستان صحبت می‌کنید و ایده‌ای دارید آن را هم ضبط کنید در هرجایی بایستی آمادگی ثبت و درک ایده‌هایتان را داشته باشید.

مانند خوابی که در نزدیکی صبح می‌بینید ایده هم فقط یک‌بار به ذهن شما راه پیدا می‌کند پس تا فرصت دارید آن را بنویسید که همین نوشتن ایده‌ها می‌تواند هر فصلی از کتاب بعدی شما باشد.

هفته‌ی آتی از مکمل ایده‌نگاری یعنی مطالعه خواهیم گفت. 

صدای دریا آرام‌بخش است؛ هرگز متوقف نمی‌شود و دائم در حال فراخواندن روحِ آدمی است تا با تنهایی خودش یکی شود. لمس دریا می‌تواند احساسات شما را برانگیزد و تن انسان را در آغوش نرم و محکم خود نگاه دارد.

چگونه است که دریای وسیع و بیکران می‌تواند چنین احساسات شخصی را برانگیزد؟

جان و شخصیت بخشیدن چنین است. دریا همچون انسان زنده است؛ صدا دارد (در حال فراخواندن روح است)، دست دارد (انسان را به آغوش خود می‌فشارد). دریا حتی روح دارد (خودش تنهاست).

دریا یک موقعیت مکانی نیست بلکه یک شخصیت است. با جان بخشیدن به دریا می‌توان از دنیای پیرامون (طبیعت) به امیال و گره‌های درونی شخصیت انسان رسید. از نوشتن صحبت می‌کنم: دعوت دریا از روح انسان همان میل به آزادی و رهایی است که شخص در قلب خود می‌پروراند. لمس دریا و به آغوش کشیده شدن توسط دریا همان نیازی است که انسان در پی آرامش و اطمینان دارد. اگر در داستان شما دریا دوست شخصیت شما باشد همین ویژگی‌های ظریف باعث می‌شود خواننده بهتر بتواند تغییرات جسمی و احساسی شخصیت را درک کند.

در صورت استفاده‌ی هدفمند، جان‌بخشی ابزاری است قدرتمند که می‌تواند حتی چیز کم‌اهمیتی جان بگیرد و بااینکه فناپذیر است اما به‌یادماندنی شود. دریا فقط یک پهنه‌ی آبی نیست، بلکه انگیزه‌بخش و اغلب تجربه‌ای رمزآلود است.

شخصیت‌بخشی مرز بین جان‌دار و بی‌جان را از بین می‌برد.

آن را به گریه یا خنده بیندازید. برقصانید. انسانش کنید. آنچه بی‌حرکت است را به حرکت و ناتوان از صحبت را به مکالمه وادارید. به جهان یک قلب هدیه دهید که ضربان دارد. روح بدمید: از جان‌بخشی / شخصیت‌بخشی به‌منظور عمق بخشیدن به اشیایی که توصیفشان می‌کنید بهره ببرید.

 

کلیشه برای خواننده‌ی امروزی ذره‌ای اهمیت ندارد. حرف‌های بی‌روحی که تا چشم خواننده بهشون بخوره مغزشون خاموش میشه و برای وقتی که به آن اختصاص دادن افسوس میخورند. مثل "بین خطوط را بخوان" یا "از آن به بعد به شادی در کنار یکدیگر زندگی کردند." حرف‌های بیخودی که نویسنده‌ی خوب بایستی توانایی اجتناب از کلیشه‌گویی را داشته باشد. شاید باور نکنید اما به مقوله‌ی ایده‌های  تکراری به ندرت پرداخته میشه هرچند توهین بسیار بدی به خواننده است.

حرف‌های تکراری از همان اول محکوم به فنا هستند. ازشون استفاده میشه چون با خِرَد مرسوم و نظر مخاطبین در سرتاسر جهان تطبیق دارند که ناشی از گستردگی موضوع نوشتن دارد یا آنچه عموم می‌دانند.

برای اینکه در دام کلیشه اسیر نشوید کافی است از 10 کیلومتری دست به قلم نبرید. اپ‌های مسیریاب را در نظر بگیرید که در هیچ زمانی دقیق نیستند و شما برای آنکه بتوانید مقصد خود را به صورت دقیق مشخص کنید لازم است آن‌قدر زوم کنید تا خیابان‌ها و کوچه‌ها را به خوبی تشخیص دهید. اجازه بدید مثال بزنم: اینترنت چگونه می‌تواند زندگی روزمره جامعه را دستخوش تغییر کند؟. برای فکر کردن راجع به پاسخ بدک نیست اما اگر جزئی‌نگر و نگرشی داشته باشید افتضاح است. هرچه  وقت بیشتری به جزئیات اختصاص داده بشه، گریز از کلیشه هم راحت‌تر خواهد بود. شمای نویسنده باید همیشه و در همه حال "مخاطبین" خود را باید در بالای لیست اولویت ، ارجحیت و اهمیت قرار بدید.

شاید دیر شده باشه اما حرف و ایده‌ی کلیشه دقیقاً چیست؟ به احتمال بسیار زیاد نمی‌توانید خلاف آن حرفی بزنید و به‌عنوان موردی پیش‌پاافتاده مردم راحت‌تر با آن‌ها خواب میرن تا اینکه پای تلویزیون گلف تماشا کنند.

یک موضوع آشنا را در نظر داشته باشید اما از زاویه‌ای جدید شروع به نوشتن کنید تا کلیشه نباشد.  ایده‌ها قطعاً جدید نخواهند بود اما نگرش شما، شوخ‌طبعی شما به همان موضوع آشنا روح و جان می‌بخشد. داستان‌های شخصی هم می‌توانید بدان اضافه کنید، چرا که نه؟ آیا این نمی‌تواند مانع از روایت کلیشه‌طور شود؟ دقیقاً به همین خاطر هست که میشینیم پای رمانتیک-کمدی با اینکه میدونیم زوج داستان نهایتاً به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی خواهند کرد؛ 24 مجموعه تلویزیونی خیلی از افراد بود و آن‌ها کاملاً آگاه بودند که جک بائر دنیا را نجات خواهد داد.

یک کار دیگر هم می‌توان انجام داد از اصل موضوع بگذرید تا به کلیشه دچار نشوید. بجای اینکه بنویسید بزرگ‌ترین کافه زنجیره‌ای در جهان استارباکس است تمرکز را بر روی مواردی بگذارید که کمتر کسی بدان پرداخته باشد مانند طبق چه شرایطی مشتریان می‌توانند خرید رایگان داشته باشند یا به چه دلیل صبح‌ها به مشتریان توصیه می‌کنند نوشیدنی ساده‌تری میل کنند و عصرها به سراغ نوشیدنی‌های ترکیب‌دار بروند.

کلیشه همان چیزی است  که توانایی شگفت‌زده کردن خواننده را ندارد. مخاطب می‌تواند فقط با نگاه کردن به موضوع پیش‌بینی کند که نویسنده قصد گفتن چه چیزی را دارد. اما آن دست از ایده‌ها که نگرشی پشت‌شان هست همیشه مخاطب را درگیر می‌کنند. شرایط آسوده را چالش‌برانگیز می‌کنند و شرایط بد را به خیال راحت تبدیل می‌کنند، خواننده را شوکه می‌کنند و اجازه نمی‌دهند ذهن به خواب فرو رود. 

پس دفعه‌ی بعد که پشت سیستم نشستید و یا قلم به دست گرفتید با نگاه دقیق‌تر به موضوع و یا افزودن یک پیچش غیرمنتظره به یک تمِ آشنا، دور کلیشه و حرف تکراری خط بکشید.

 

 

در یکی از روزهای آپریل زیر تابش شدید خورشید عقربه‌های ساعت‌ها به 13 نزدیک می‌شدند.

جورج اورول، 1984

 

شما همین الان اولین جمله از رمان 1984 اثر جورج اورول را مطالعه کردید و تا حدودی می‌توان برداشت کرد ادامه‌ی داستان چگونه ادامه خواهد داشت. اورول نگاهی غریب به دنیا دارد که جهانی دیستوپیایی از قدرتمندان و دوچهره‌ها را وصف می‌کند، جهانی که حقیقت چند وجه دارد.

اورول در همین آغاز اثر حس ناخوشایند گریزناپذیری را به خواننده منتقل می‌کند آن‌هم تنها با چند کلمه: " عقربه‌های ساعت‌ها به 13 نزدیک می‌شدند."

این‌گونه جورج اورول به پیشواز باقی رمان می‌رود، واقعیتی که قرار است با آن رو در رو شویم و قوانین جامعه آن چیزی نیستند که ما واقفیم. به جمله‌ای می‌رسیم که یک هشدار به خواننده است "آنچه به تو گفته‌اند را به چالش بکش."

ذهن شما آماده است؟ پس باید متوجه شده باشید که ساعت‌ها عدد سیزده را در خود ندارد. اینجاست که باید آنچه به شما گفته‌اند را به چالش بکشید و پرسش‌گر باشید. چه‌بسا به دشمنی با سیستمی به پا خیزید که به شما دروغ گفته است. همان کاری که قهرمان داستان، وینستون اسمیت، در طول قصه انجام می‌دهد.

قدرت نمادها (سمبل‌ها) در اینجا به نمایش گذاشته می‌شوند. با یک تصویر قوی و زنده شما توانایی دریافت کل پیام را خواهید داشت و یا اینکه جهانی خلق کنید و پلات رمان را ترسیم کنید. به جای اینکه جورج اورول وارونگی و عدم صداقت جهان 1984 را بیان کند، تصویری را به‌عنوان نمادی برمی‌گزیند تا به خواننده بگوید چیزی وجود ندارد و هیچ‌کس هم راجع به آن پرسشی ندارد.

نمادها ابزاری جهت پر مغز و مفهوم نوشتن و در عین حال مختصر و مفید نوشتن هستند. اگر شما هم قصد به اشتراک‌گذاری پیام مهمی دارید بهتر است از خود یک سؤال بپرسید: چه تصویری می‌تواند به بهترین نحو نماد ایده‌ی شما باشد و آن را انتقال دهد؟

در پایان من هم از شما می‌پرسم آیا ایده‌ای دارید که بخواهید با نمادها منتقل کنید؟ لطفاً بیایید در بخش نظرات، این تمرین را آغاز کنیم.


 

برای خودتان بنویسید

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/4/7 13:51 ·

چند وقت پیش به پادکستی گوش می‌دادم که گوینده در ابتدای کار اعلام کرد: "آنچه در اینجا می‌شنوید به دلیل خواست و علاقه‌ی ‌من هست نه علاقه‌ی شما." اگر مخاطب ناامید بشه و دیگه بهش گوش نده هیچ اشکالی ندارد. شاید اون گوینده بخواد حرف‌هایی بزنه که به مذاق همه خوش نیآید پس با نادیده گرفتن منطق و قضاوت برخی از جمعیت شنونده، انبوهی از طرفداران به سمت خودش کشانده که طرز فکر کاملاً مشابهی با وی دارند.

همچون آب، نوشتن هم نیاز به یکسری مسیرها و جریانات دارد. دست از آب‌شور بردارید که برای همه یک‌چیز هست و به هر آب روانی به چشم آب‌شور نگاه می‌شود. سعی کنید دست ببرید روی طاقچه‌ی قلبتان و راجع به چیزی بنویسید که دیوانه‌اش هستید. اشتیاق یک پدیده‌ی همه‌گیر است. مثل رودخانه‌ها که به سمت دریا و اقیانوس سرازیر هستند، مردم هم به سمت چیزی گرایش دارند که دیگران دارند.

انتخاب با شماست، یا برای خودتان بنویسید یا برای دیگران. یک آن فکر کردن به هزاران نفر دیگر می‌تواند شما را دیوانه کند چون نمی‌دانید دقیقاً بر روی چه چیزی می‌توانید تمرکز کنید.  اجازه ندهید دنیایی از دیدگاه‌ها شما را سرگردان کند. یک فرد مشتاق را برگزینید و برای همان یک نفر به نحوی بنویسید که نماینده شما در جذب مخاطب باشد.

هنگام نوشتن این مورد را در نظر بگرید که 6 ماه گذشته به دنبال چه چیزی بودید. تمرکز بر ایده‌هایی که می‌توانست شما را شگفت‌زده کند یا موجب صرفه‌جویی در وقت و انرژی شود. اگر عمق‌نویس هستید بهتر است بدانید جزئیات بیشتر نسبت به خِرَد مرسوم ارجحیت بیشتری دارد. نحوه‌ی نگارش شما بایستی اعتراض به سطحی‌نویسی باشد که فقط با چرندیات سعی در پر کردن مغز خواننده دارد.

اگر هم انتخاب کردید برای کس دیگری بنویسید بهتر است بالای نوشته‌تان نامش را بنویسید و گویی در حال پر کردن صفحه ویکی‌پدیا برایشان هستید به توصیف آن شخص بپردازید.

هرچه بیشتر نوشته‌ی شما معطوف به علایق خاص یک شخص باشد کمتر می‌توانید توجه‌شان را جلب نمائید. به‌گونه‌ای بنویسید که مخاطب شما به کلیشه‌ها و فیلسوف‌ها حساسیت دارد چراکه حس چرت‌گویی سنج آن‌ها بارها قوی‌تر از موانع الکتریکی است.

این نوع نوشتن همان ملاقات مخاطب است که شاید هرگز در زندگی واقعی فرصت دیدار رو در رو پیش نیاید پس بهتر است کاری کنید آن‌ها برای دیدار بعدی لحظه‌شماری کنند.

از عشقی صحبت می‌کنیم که محرکی است تا در برابر درد بی‌کلمه‌ای یا رنج ایده‌ی خام به تاب‌آوری ما کمک می‌کند. شاید بتوان گفت عشق و رنج به‌نحوی هم‌معنی هستند، وصف تجربه‌ای عمیق و تحول‌آفرین.

بسیاری از آثار ادبی برجسته‌ی کلاسیک از رنج عمیق شخصی متولد شده‌اند. به رمان‌های بی‌تکراری فکر کنید که تأثیر قابل‌توجهی بر شناخت ما از فرهنگ‌ها گذاشته‌اند: داستایوفسکی در جستجوی اضطراب وجودی (Notes from Underground)، نمایش تلخ بیماری ذهنی توسط ویرجینیا وولف (Mrs. Dalloway)، و یا مایا آنجلو با روایتی قدرتمند از مبارزه‌ی تراما و انگ‌زنی اجتماع (I Know Why the Caged Bird Sings). میدانید چه چیزی باعث ماندگار شدن این آثار کلاسیک است؟ نویسنده نه‌تنها از نمایش رنج خویش خجالت نکشیده است بلکه از آن به‌عنوان وسیله‌ای جهت کمک به بهتر نوشتن و انتقال راحت‌تر درگیری‌های درون داستان بهره برده است تا بتواند هر کاراکتر یا حادثه را در سطحی بنیادین با یکدیگر مرتبط کند. آن‌ها از چیزی نوشتند که توانستند از آن تاب بیاورند.

قوی‌ترین نوشته حاصل بکر بودن است. آن دسته از نویسندگانی که بتوانند به خاطراتشان دست یابند و از عمق تجربیاتشان چیزی بیرون بکشند گویی تزریق احساسی به اثر است تا در جان خواننده بنشیند. هنگامی که نویسنده بتواند آنچه بر وی گذشته را به اثری که خلق می‌کند مرتبط کند، آن نوشته به نمایشی از حقیقت مبدل می‌شود. خوانندگان حس تشخیص دروغ‌گویی فعالی دارند و تنها در صورتی با تمام وجود همراه کلمات شما می‌شوند که متوجه شوند شما بسیار حقیقت‌گو هستید.

رنجی که در زمانی بر شما تحمیل شده است وسیله‌ای است که می‌تواند اشتیاق شما را برانگیزد. شرایط دشواری که با آن پنجه در پنجه در حال مبارزه هستید نباید مانع کار شما بشوند بلکه ابزاری ضروری جهت شکل دادن به صدا و دیدگاه شما هستند. این رنج هست که به شما کمک می‌کند اشتیاق واقعی خود را شناسایی کنید. اشتیاق واقعی خود را بیابید تا بتوانید در کلمات خود روح بدمید، اثری خلق کنید دگرگون‌کننده که خواننده با تمام وجود لمسش کند.

رابطه بین اشتیاق و رنج را کشف کنید تا به قدرتی دست یابید که توانایی انتقال شعف و درد را به صورت هم‌زمان داشته باشید. اگر این نقش مهم را نادیده بگیرید اثر شما خالص نیست؛ پس هر دو را به خدمت بگیرید تا خوانندگان هم بار سنگین شما را در کنار شما به دوش کشیده و با شما بخندند، ، با شما بگریند و وقتشان را در کنار شما سپری کنند.

بیایید صحبت کنیم

rezahashemin rezahashemin rezahashemin · 1403/3/3 11:37 ·


وقتی از نوشتن صحبت می‌کنیم اغلب به یاد نویسندگانی میفتیم که در جایی دور از جامعه عزلت گزیدند و در تنهایی و تاریکی صفحه‌های کاغذ را یکی پس از دیگری سیاه می‌کنند و روی هم تلنبار می‌کنند – البته اگر مچاله نکنند و به دور پرتاب نکنند. اما راستش تنها راه نوشتن این‌چنین نیست و شاید جالب باشد بدانید این روش حتی مسیر درستی برای خلق داستانی شگفت‌انگیز نیست. به جای این کارها بهتر است از دل مکالمه‌ها نوشته‌ی خودتان را بیرون بکشید.

وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها تکامل پیدا می‌کنند، ذهن شما خالی می‌شود، موانع نوشتن کنار می‌روند و به شما کمک می‌کند تا به خودتان گوش دهید.

مکالمه‌ها می‌توانند برای تازه‌کارها منبع خوبی برای الهام گرفتن باشند. منشور را در نظر بگیرید که با عبور یک اشعه‌ی نور آن را به رنگین‌کمانی تبدیل می‌کند، وقتی صحبت می‌کنید ایده‌های شما از نقطه‌نظریات متفاوتی بازخورد می‌گیرند. یک مکالمه‌ی ساده می‌تواند چیزی در برابر شما نمایان کند که اگر سال‌ها با خودتان می‌نشستید هرگز آن را درک نمی‌کردید – در این بین شما انتقاد و مخالفت‌هایی هم خواهید داشت که قطعاً شما را بیشتر به فکر فرو خواهد برد و این عالی است.

مزایای صحبت کردن اینجا به پایان نمی‌رسند. هر زمان ایده‌ای در ذهن شما جرقه میزند باید به قدری آن را بیازمایید تا زلال شود. خودتان را جوکری در کلابی کوچک ببینید که در حال آزمودن جوک‌های مختلف است. وقتی صحبت می‌کنیم ایده‌ها را فشرده می‌کنیم؛ گفتن از ایده‌ها شما را مجبور به ساده و واضح‌گویی می‌کند تا به هدف برسید. حال تصور کنید در نوشتن چقدر دشوار می‌شود. پس بسیار بهتر است قبل از نگارش پاراگراف آغازین، ایده‌ی خود را با دوستان قابل اعتماد مورد واکاوی قرار دهید.

حال که ایده‌ی شما واضح و روان شده احتمالاً موانع نوشتن پیش روی شما باشند. نگران نباشید که حرف زدن باعث می‌شود کلمات و حرف‌های شما خودشان را نشان دهند. دیگر نباید درباره‌ی ایده صحبت کرد بلکه بایستی پیرامون آن وقت بگذارید. تصور کنید این ایده به کجاها می‌رسد. وقتی صحبت می‌کنید خواهید دید چه ارتباط عجیبی بین ایده‌هایی که فرسنگ‌ها باهم فاصله دارند شکل خواهد گرفت – اگر تنها پشت یک میز بنشینید و به کاغذ یا مانیتور و کیبورد زل بزنید نتیجه چنین درخشان نخواهد بود.

وقتی در تنهایی می‌نویسید بیشتر وقت‌ها اکوی خودتان می‌شوید به نحوی که کلمات یکسانی را بارها و بارها تکرار خواهید کرد. به اشتراک‌گذاری پیش‌نویس و ایده‌ی ناپخته با دیگران این فرصت را به وجود می‌آورد تا نقد سازنده‌ای که منجر به بهبود نگارش و مسیریابی شما شود به سمت شما سرازیر شوند. اجازه دهید سایرین به شما بگویند چه چیزی خوب است چه چیزی بد است. وقت خود را با فشردن دندان‌هایتان به هم تلف نکنید.

تنهایی نقش خاص خودش هنگام نوشتن را ایفا خواهد کرد اما صحبت کردن می‌تواند فرایند نگارش را تحلیل کند. هفته‌هاست که تنها می‌نویسید حالا به دنبال بازخورد باشید و شفافیت نگارش را از سایرین جویا شوید. هر جا که به بن‌بست خوردید، بیایید صحبت کنیم.

 

نظر شما چیست؟

 

 

حس کمال‌گرایی ما نویسنده‌ها میگه اگر آنچه می‌نویسیم با حس و حال درونی ما همراه و منحصربه‌فرد نباشه، به دست فراموشی سپرده می‌شود. اما چرا؟ در صورتی که احساسات به درستی به خواننده منتقل نشوند، خواننده تأثیر نمی‌پذیرد. اگر نوشته‌ی شما نتواند خودتان را تکان دهد نباید انتظار داشت که خواننده هم دگرگون شود. به قول رابرت فراست، " نویسنده باید اشک بریزد تا در چشم خواننده هم اشک جاری شود. اگر نویسنده شگفت‌زده نباشد انتظار شگفت‌زده شدن خواننده هم انتظار بیجایی است." خوب میدانیم که شخصی و صادقانه نوشتن کلید ارتباط با خوانندگان هست ولی خب هستند افرادی که هنوز ترسی در وجودشان هست.

پیشنهاد می‌کنم: چگونه از کمال‌گرایی بگریزیم؟

این ترس می‌تواند ترس از قضاوت‌ شدن، تمسخر یا عدم درک صحیح باشد. درسته؟ خب آیا نوشته‌ی شما این حس را تشدید می‌کند؟ اگر برای پاسخ به این سؤال دچار تردید هستید باید به گم خودتان در حال مانع‌تراشی برای خلاقیت‌تان هستید. به جای تلاش برای فرار از حس ترس با آن روبرو شوید تا راهنمای شما باشد، راهنمایی که به شما نشان دهد آنچه قصد به اشتراک‌گذاری آن را دارید بسیار مهم است. صادقانه نوشتن به معنی منتشر کردن اثر علیرغم ترس است. زمانی که ارزش داستان خود را درک می‌کنید، اضطراب به هیجان و ترس به اعتمادبه‌نفس تبدیل می‌شود. پس در نوشتن، تنها راه غلبه بر ترس این است که آن را به‌عنوان دوست‌تان ببینید و نه دشمن‌تان.

شخصی نوشتن بدین معنی نیست که هر بخشی از اثر یک اعتراف جانانه باشد. بلکه به معنی قرار دادن خود نویسنده در جایگاه شخصیتی درون تمام اجزاء نوشته است که می‌تواند نظر خود را اعمال کند. شخصی نوشتن باعث می‌شود خواننده به شما اعتماد کند. هنگامی که خودتان را وارد ماجرا می‌کنید این امکان برای شما مهیا است تا پاسخ پرسش‌های خواننده را بدهید، مثل "این چه اهمیتی داره؟" و یا "چطور میتونی این‌قدر خوب بنویسی لعنتی؟". شخصی نوشتن یعنی همین، اثری منحصربه‌فرد – متمایز و به یادماندنی.

قصد شما دگرگون کردن احوال خواننده است؟ پس شخصی بنویسید. این راهی است تا او را وارد جهان اثر کنید و فراموش نکنید ماها بیشتر شبیه یکدیگر هستیم تا متفاوت از هم. بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنید خواننده‌هایتان با شما اشتراک دارند. آن‌ها به دنبال صداقت شما هستند و شما بایستی آن را اثبات کنید – در واقع این تمام هدف نوشتن است. شما این ریسک را می‌پذیرید تا خوانده شما را نقد کند و پاداش این ریسک شکل گرفتن یک ارتباط صحیح است. خوانندگان شما هم به دنبال ایجاد ارتباط هستند تا بتوانند رؤیاها، ترس‌ها و علایق‌شان را در آنچه می‌خوانند بیابند. کاری کنید با کلماتی که جان دارند حقیقت را ببینند.

در زمان مواجهه با ترس به خاطر داشته باشید: نشانه‌ی این است آنچه می‌گویید واقعاً مهم است. اینکه داستان چیست اهمیت ندارد چراکه هر بار قبل از زدن دکمه‌ی انتشار ترس به سراغ شما می‌آید و برای برخی بسیار کوچک است. وقتی با وجود ترس اثر خود را منتشر می‌کنید فاصله ‌بین خواننده و نویسنده، خالق و بیننده از بین خواهد رفت. خیلی به ترس‌تان اهمیت ندهید و به خوانندگان‌تان اعتماد داشته باشید که شما را درک خواهند کرد و متوجه نوشته خواهند شد، البته که به شما بستگی دارد. نگفتنی‌ها را بگویید تا خواننده پا به دنیای شما بگذارد.

نویسندگی به خودیِ خود یک راه ارتباطی نیست بلکه میثاقی است با خوانندگان شما. توافقی نانوشته است. اَمور تاوِلز می‌گوید خوانندگان شما برای مطالعه‌ی نوشته‌ی شما سرمایه‌گذاری می‌کنند حال وقت ارزشمندشان و یا برخی پول پرداخت می‌کنند و شمای نویسنده بایستی به‌درستی پاسخ این سرمایه‌گذاری را بدهید. کمی پیش گفتم که این کارِ ما گویی عهدی نانوشته است تا به خواننده احترام بگذاریم و الهام‌بخش باشیم. درباره‌ی این صحبت می‌کنم که بایستی وقت و انرژی خود را به‌درستی سپری کنید تا چیزی خلق کنید که سرمایه‌گذاریِ خواننده ارزشمند و غنی شود.

زمانی که شخصی نوشته‌ی شما را می‌خواند، با کلمات شما پا در سفری قرار می‌دهد. آن‌ها امید، ترس، رؤیا و یا عطش هر چیزی (دانش، سرگرمی یا تنهایی) را می‌توانند به همراه داشته باشند. این وظیفه‌ی شمای نویسنده است تا سفر را با صداقت هدایت کنید و کشتی را از دریای اطلاعات به سلامت عبور دهید. هرچه غیر از این باشد شما پیمان مقدس با خواننده را نادیده گرفته‌اید و او را سرگردان به حال خود رها کرده‌اید.

برای اینکه سر قول خود بمانید باید تعهدی استوار به درستی داشته باشید جز در مسیر  بی‌نقصی قدم برندارید. از شناختن فضا و درستی لحن شما صحبت می‌کنم. اینجاست که نویسندگان تأثیرگذار  به اولین نوشته یا پرهیجان‌ترین نوشته‌ی خودشان نه میگویند ولی آن‌که بهترین ارتباط را برقرار کرده می‌پسندند. نگاشتن ایده‌هایتان دلیلی بر خوب بودن نوشته نیست بلکه پاسخ به این سؤال ارزشمند است: ارزش خواندن دارد؟

پیشنهاد می‌کنم:

 

دیوید فاستر والاس معتقد است "خواننده توانایی خواندن ذهن نویسنده را ندارد." کلمات شما وقتی تأثیرگذار هستند که جای خواننده نشسته باشید و بنویسید. صداقت شما می‌تواند منجر به این شود که خواننده شروع به خود-ارزیابی کند. به‌گونه‌ای بنویسید که ارتباطی عمیق، تجربه‌ای مشترک بین خواننده و نویسنده شکل گیرد تا بتواند پلی باشد بین دنیاها، زخم‌ها را التیام بخشد و سریع تأثیر بگذارد.

بی‌نقصی و درک خواننده، کلید تحقق به عهدی است که با خوانندگان بسته‌اید. روی صفحه است که در دست خواننده می‌گذارید. خواننده با توجهش به شما اعتماد می‌کند. این مهم را با نوشتن چیزی که الهام‌بخش، سرگرم‌کننده و آگاهی‌بخش است جبران کنید. معیار اصلی موفقیت در نوشتن تعریف و تمجید یا دنبال‌کنندگان شبکه‌های اجتماعی نیستند بلکه در تائید گرفتن از خواننده‌ای است که حس دیده شدن، درک شدن و ارزشمند بودن دارد و این‌ها از کلمات شما برمی‌آیند.

 

 

 

اگر شما هم پنجه در پنجه‌ی ایده‌آل‌گرایی هستید توجه‌ شما را به این نوشته جلب می‌کنم که قصد رها کردن یک بمب دارم.

 

اغلب افرادی که خودشان را پشت شعار "من کمال‌گرا هستم" پنهان می‌کنند همان‌هایی هستند که نقش قربانی را ایفا می‌کنند تا عدم نمایش خلاقیت و هنر خود را به گردن یک شعار بیندازند. البته منظور من را اشتباه برداشت نکنید – مشخص کردن یک حد از کیفیت بالا برای هنر خودمان فوق‌العاده است اما به اشتراک نگذاشتن آن به این دلیل که هرگز رضایت ندارید اصلاً خوب نیست.

وقتی نوبت رد و بدل کردن ایده‌هاست شما به‌راحتی این کار را انجام می‌دهید. اما وقتی نوبت به نوشتن و شکل دادن به آن‌ها می‌رسد شما فلج می‌شوید. به یک تایپیست مبتدی تبدیل می‌شوید، شاید شخصیت ادیتور بداخلاق وسواسی و یا کارشناس استاندارد سنجی در شما ظاهر شود. اندازه‌ی نوشتن 15 صفحه در ذهن شماست اما خط اول نوشته‌تان را 40 بار بازنویسی می‌کنید و در همان خط اول گیر می‌کنید.

بیایید تصور کنیم برای صحبت کردن هم همین‌قدر وسواس به خرج می‌دادیم. میدانید چه فاجعه‌ای می‌شد؟ چند دقیقه طول می‌کشید تا یک جمله‌ی قابل فهم و منسجم به طرف مقابلمان بگوییم؟ همین کافی است تا متوجه شویم هنگام صحبت کردن کلمات را رها می‌کنیم و به بینش و ادراک درونی خودمان تکیه می‌کنیم. پس چرا همین کار را وقتی می‌نویسیم انجام ندهیم؟

بیشتر نویسنده‌ها حدود خود را به‌قدری بالا تعیین می‌کنند که رسیدن بدان برایشان ممکن نیست و این برابر است با خودویرانگری. ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرند تا شما به آن نوشته‌ی بی‌نقص خود برسید. غرور شما زبان باز می‌کند و در گوش شما نجوا می‌کند که اثر شما بایستی بدون اشتباه و اعجاب‌برانگیز باشد. در نتیجه خلاقیت و یادگیری شما آسیب می‌بیند.

خوشبختانه راه آسانی برای این دردسر وجود دارد و آن هم مشخص کردن ددلاین(سررسید یا موعد مقرر) است.

با این کار به جنگ با زمان می‌روید که غرورِ شما را ساکت و اندیشه‌ی شما را بیش‌فعال می‌کند. جایی برای ایده‌آل‌گرایی، کمال‌گرایی یا اهمال‌کاری باقی نمی‌ماند بلکه ایده‌ها و خلاقیت شماست که در جریان می‌ماند. گویی در حال مکالمه با یکی از دوستان صمیمی خود هستید، جایی که ادراک درونی شما کار را به پی می‌برد. نتیجه‌ی این اتفاق، فوران ایده است. کلمات پدیدار می‌شوند و بدون آنکه متوجه شوید متنی نوشته‌اید که شما را شگفت‌زده می‌کند.

ددلاین داروی نویسنده است – آن چیزی که مانع از نوشتن می‌شود – و چه بهتر از این‌که با خود عهد کنید هرروز متنی را بنویسید ، آغاز و پایان داشته باشد. آن‌ها را به دست ویراستارانی برسانید تا بازخورد آن‌ها راه شما را هموارتر کند. نویسندگانی هستند که جریان فکری آشنا به شما دارند پس پیدایشان کنید و مرتب با آن‌ها به گفتگو بنشینید.

این بار امتحان کنید 10 صبح شروع به نوشتن کنید و 7 عصر به اشتراک بگذارید. در یک روز ایده‌پردازی کنید، بنویسید، ویراستاری کنید و به اشتراک بگذارید.